نـقـد فـیـلــم هـالــیوودی

نقد فیلم خارجی نقد فیلمهای هالیوودی سینمای هالیوود

نـقـد فـیـلــم هـالــیوودی

نقد فیلم خارجی نقد فیلمهای هالیوودی سینمای هالیوود

Life of Pi زندگی پای

نقدو بررسی فیلم 

زندگی پای Life of Pi 

بهترین فیلم سه بعدی با دو بعد متفاوت 



ساخت یک فیلم با دغدغه های شخصی ، دشواری های خاص خودش رو برای فیلمسازانی داره که می خوان دقیقا اون جهان بینی که در ذهن دارن رو تداعی کنن ، شاید باورنکردنی باشه اما آنگ لی 4 سال روی زندگی پای ( پی ) کار کرده تا دقیقا همون چیزی بشه که در ذهنش بوده و نتیجش اثری شده که مخاطب رو به ماجرا و دنیایی می بره که می تونه کاملا در درونش غرق بشه و دوستش داشته باشه.

نیم ساعت ابتدایی زندگی پای ، به دلیل پردازش مناسب و کافی کاراکترها در کنار ساختار گیرا و هماهنگ با فیلمنامه ، به شدت جذاب و درگیرکنندست و در عین حال حس سرزندگی و عشقی که در قاب های فیلم تداعی می شه رو نباید نادیده گرفت. 

در ادامه ی زندگی پای ، شاهد مهم ترین ، طولانی ترین و جذاب ترین بخش فیلم هستیم (سفر دریایی پای و رابطش با ببر) این بخش به قدری استثنایی و جذابه که می تونه در جریان سینمای امروز ماندگار بشه . جدای تمام چالش هایی که مسئولین جلوه های بصری فیلم زندگی پای و همکارانشون در شرکت های دیگه پشت سرگذاشتن ، رابطه ی تنگاتنگ این جلوه های کامپیوتری با محتوای فیلم تا حدیه که نمی شه اونها رو بدون هم تصور کرد ، در واقع اینجا از معدود دفعاتیه که جلوه های بصری وجه هنری دارن ؛ از طرف دیگه ، ماجراهایی که بین پای و ببر در جدال با اقیانوس می گذره حتی برای لحظه ای هم غیرجذاب و تکراری نمی شه و در کل محیط ساختگی فیلم رو با تمام زیبایی ها و هولناکی هاش و البته با کمک واکنش های باورپذیر پای می شه عمیقا حس کرد .

اما در روزهای اولی که فیلم رو دیدم صرفا از یک بعد به اون نگاه می کردم و پایانش رو خیلی قانع کننده و در حد انتظارات نمی دونستم چرا که اتفاقات عجیب در اون جزیره در اواخر سفر پای به نظرم چیزی شبیه به مسیر انحرافی برای فیلمنامه بود و یا ماجرای دومی که پای برای گروه ژاپنی تعریف می کنه و خود پایان فیلم به نظرم هیچ کدوم آنچنان که باید راضی کننده نبودن و حتی برنگشن پای پیش عشقش کمی ناامید کننده بود اما بُعد دوم زندگی پای دقیقا همینجاست که باعث می شه عمق فیلم رو بهتر درک کرد .

مهم ترین نکته ای که در رویارویی با زندگی پای جلب توجه می کنه رنگ و بوی الهی اونه اما به نظر میاد آنچنان هم با فیلم پاک و خالصی طرف نیستیم ؛ در واقع در طول فیلم اگرچه از واژه GOD به تعداد قابل توجهی استفاده می شه اما به نظر نمیاد تفکر واحدی از خداوند وجود داشته باشه یا شاید اصلا خدایی وجود داشته باشه چرا که حتی بدون در نظرگرفتن نکات ذکرشده ، بازهم مخاطب نمی تونه ذره ای حس کنه این سفر تونسته مثلا درک بهتر و عمیق تری در پای نسبت به خداوند ایجاد کنه و یا حتی تاثیری بر زندگی پای فعلی بذاره ؛ در حقیقت تاکید بر ایجاد باور به خدا حداقل توی زندگی شخصی پای بزرگ شده ملموس نیست حتی چه بسا پایِ قبل از سفر انسان بهتری بود ؛ از طرف دیگه نحوه وقوع سفر و در مرتبه بالاتر خود وقوع سفر ، یه حس شک و دوگانگی رو به لحاظ واقعی یا غیرواقعی بودنشون در مخاطب ایجاد می کنن.

  به نقل از این وبلاگ که تحلیل جامعی راجع به زندگی پای ارائه داده ،" هر دو داستان به همون اندازه که واقعین، می تونن غیر واقعی هم باشن. یعنی هیچکس نمی تونه به درستی، راستی و یا ناراستی هیچ کدوم از داستان ها را تایید کنه ؛ پس در چنین شرایطی باید به قلبتون مراجعه کنید و داستانی رو که به نظرتان زیباتر و دوست داشتنی تره انتخاب کنید . در مورد خدا هم ماجرا به همین منواله ؛ یعنی درمورد خداوند تعابیر و تعاریف مختلفی در ادیان مختلف وجود داره ، اما مشخص نیست که کدوم حقیقی و کدوم دروغه ؛ پس باید خدایی را پذیرفت که بیشتر اون رو دوست دارید و به آن متمایلید ، حال این خدا واحد باشه ، یا گروهی از خدایان باشن ! فرقی نمی کنه ، شاید هم خدایانی که طبق گفته پای، سالیان سال برای اون حکم ابر قهرمان رو داشتن! مد نظر باشه ."




در مجموع زندگی پای اگر چه در ظاهر در بخش پایانی فیلمنامه و در باطن در بخش محتوایی ، ایراداتی داره ولی فیلم بسیار تماشاییه چراکه در هر صورت ، نمی شه تاثیر شگرفی که فیلم حداقل به لحاظ بصری می ذاره رو نادیده گرفت و دوستش نداشت . 


Les Miserables بینوایان


موزیکالی اندوهگین

نقد و بررسی فیلم 

بینوایان Les Miserables

 


تام هوپر در سال 2010 با ساخت فیلم خیلی خوب سخنرانی پادشاه و سبک کارگردانیش ، سینما دوستانی رو متوجه نام خودش کرد تا کارهای بعدیش رو با جدیت بیشتری دنبال کنن و این جدیت و محبوبیت با بینوایان بیشتر هم شده . ژانر موزیکال هیچ وقت جزء ژانرهای موردعلاقم نبوده و تصور این که روزی بخوام یه فیلم تماما موزیکال رو ببینم برام غیرممکن بود اما بینوایان که در مجامع رسمی و غیررسمی با عنوان اصلی خودش Les Miserables گفته می شه ، این اتفاق بدیع رو به شکلی بسیار مطلوب عملی کرد .

اگر در سخنرانی پادشاه با فیلمنامه ای کامل و به شدت دقیق همراه بودیم ، اینجا هم موزیک مداوم و گوشنواز با کمک ترانه هایی متنوع و قوی و روند داستانی جذاب ، چیزی کم از یه فیلمنامه کامل نداره ؛ در واقع بخش مهمی از شخصیت پردازی و تقریبا تمام دیالوگهای کاراکترها از طریق همین ترانه ها ادا می شه و نه تنها لذت گوش دادن به یک ترانه ی زیبا رو ایجاد می کنه بلکه کاملا در راستای هدف و پیشبرد داستان فیلمه و هوپر با هوشمندی کامل اجازه نداده بینوایان چیزی شبیه به تصاویر موزیکال با پس زمینه زیبا باشه بلکه کاملا حس و حال دیدن یه اثر ارزشمند و قابل توجه سینمایی در سرتاسرش حاکمه .

جدای شروع عظیم و استثنایی بینوایان ، فضاسازی و کارگردانی هنری که در فیلم وجود داره به قدری بی نقص و باورپذیره که مخاطب لحظه ای حس نمی کنه که در حال تماشای پاریس قرن 19 نیست .در کنار نکات مثبت متعدد بینوایان ، بدون شک گروه بازیگری یکی از درخشان ترین بخشهاست و نقطه متمایزکننده این فیلم برای بازیگرانش ، تجربه ی خوانندگی برای اونها بوده که اتفاقا ، از بازیگرهای معروف گرفته تا دو تا کودک فیلم همگی به خوبی از پس اجرای ترانه هاشون براومدن مخصوصا که تمام بازیگرهای اصلی حداقل یه تک خوانی رو در طول فیلم انجام می دادن البته شاید کمی کوتاه تر بودن زمان این تک خوانی ها می تونست نتیجه بهتری داشته باشه ؛ اما اگر بخوام اجرایی رو از بقیه بهتر و گوش نوازتر بدونم به غیر از دو کودکی که اشاره کردم ( کودکی کوزت و گاوروش ) ، راسل کرو در نقش ژاور علاوه بر صدای زیبا ، ترانه ها رو به شکلی فوق العاده اجرا می کرد و با اینکه مثل هیو جکمن و آن هاتاوی بازیش اسکاری نبود اما صدای و اجرای خیلی خوبی داشت .

وجود هلنا بونهم کاتر و ساشا بارون کوهن در نقش بدمن های داستان و کارهایی که انجام می دن در لحظاتی طنزهایی هم در فیلم ایجاد کرده که به خوبی جزئی از فیلم شده و معمولا شوخی هاشون هوشمندانه است ، با این حال یه جاهایی کوتاهی رگه های فیلمهای خود بارون کوهن رو می گیره اما خوشبختانه در درون فیلم محو می شه ؛ البته این نکته رو هم نباید نادیده گرفت که اینجا بدمن اصلی دولت فرانست و انقدر مشکل اجتماعی وجود داره که اگه حس تنفری از تناردیه ها وجود داشته باشه بیشتر به خاطر پس زمینه ی داستانیه تا خود فیلم .

چند وقت پیش نقدی بر فیلم سخنرانی پادشاه خوندم که باعث شد قبل از اتمام این نوشته جستجویی در موردش انجام بدم و یه مقایسه ای با همین فیلم داشته باشم ، خود هوپر فردی انگلیسیه و در فیلم سخنرانی پادشاه که محصول انگلستان هم بود ، در حقیقت با دوره ای تاریخی طرف بودیم که انگلستان درگیر جنگ جهانی دوم و بالطبع مشکلات داخلی بعد از چندین صده استثمار کشورهای مختلف بود اما هوپر و عواملش با هوشمندی دوره ای رو برای فیلم انتخاب کردن تا بتونن تصویری مظلوم از پادشاه انگلستان و حتی خود کشور انگلستان به نمایش بذارن ؛ در حالیکه در بینوایان با دقت و ظرافت تمام به نمایش مشکلات اجتماعی و اقتصادی و مظلومیت مردم فرانسه پرداخته شده .

در مجموع هر فیلمی که با فیلمهای دیگه متفاوت باشه خود به خود ارزش تماشاکردنش رو می تونه ایجاد کنه اما تفاوتی که خوب هم از آب دربیاد می تونه حداقل نام فیلم رو در ژانر خودش سربلند کنه به طوریکه بینوایان می تونه یکی از بهترین های خودش حداقل تو ده سال اخیر باشه .


Seeking a Friend for the End of the World

لطفا این دمِ آخری ، یه کم جدی باشید ...!

نقد و بررسی فیلم

در جستجوی دوستی برای پایان دنیا ( آخرالزمان )

Seeking a ّFriend for the End of the World



در جستجوی دوستی برای پایان دنیا ( آخرالزمان ) بی شک تلخ ترین کمدی ساله و بیشتر از اونکه یه کمدی خنده دار باشه ، رگه های کمدی داره چراکه در واقع فیلمی درامه که قراره بر ارزش های عشق و وفاداری تاکید کنه .

در جستجوی دوستی برای پایان دنیا که یکی از طولانی ترین عناوین سال رو داره یه فیلم آخرالزمانی خوبه ، در واقع اگر چه یه سری کلیشه ها هم هست اما فیلمساز نگاه شخصی خودش به هفته های آخر دنیا رو به خوبی به تصویر کشیده اما به عنوان یه اثر کمدی مسئله مهمی داره که شاید برای برخی مخاطب ها ایراد جدی باشه و برای برخی مخاطب ها حسن و نقطه قوت اما من هر دو رو ترجیح می دم .

یه سری شوخی هایی در جریان فیلم موجوده مثل صحبتهای پِنی ( کِیرا نایتلی ) با افسر پلیس زمانی که ماشینشون رو متوقف کرده که کاملا هم مخصوص این فیلمه اما به دلیل فضای تلخ و نابودی حاکم بر محیط فیلم و خسته و دلزده بودن کاراکترها از بقیه انسانها ، تقریبا تمام شوخی های اندک فیلم ، چه اونها که تر وتازن و چه اونها خیلی کارایی خاصی پیدا نمی کنن مثل اسم سگ پیدا شده و یا نشون دادن انواع و اقسام ماشین های مینی در حیاط خونه اِسپَک ((( دوست سابق و سیاه پوست پنی ) ، نمی تونن تجربه مفرحی برای دوستداران کمدی ایجاد کنن .

پِنی کاراکتریه که به همون اندازه که می خنده و شادی می کنه ، گریه و زاری می کنه و انصافا هم کیرا نایتلی بازی خوبی به نمایش گذاشته ، داج هم با بازی استیو کَرِل کاراکتریه که تو کارهای کمدی ، کمتر دیده شده ؛ معمولا تو آثار کمدی اخیر ، دو ویژگی حماقت و غیراخلاقی بودن به وفور تو کاراکترها وجود داره اما داج کاراکتر قابل تاملیه و کرل توی بازیش یه حس سادگی و صمیمیت خاصی رو حفظ کرده که باعث شده بازهم برعکس بیشتر کمدی ها ، خیلی تحرک و شلوغ کاری توی فیلم نباشه؛ در واقع کاراکترها دارن با هم سفری طولانی رو تجربه می کنن اما مهم ترین بخش های این دو نفر ، نه در حال شوخی و خنده و انجام کارهای عجیب و غریب بلکه صحبت هاشون در مورد همدیگه و زندگی و در اواخر فیلم ، به لذت در کنار هم بودن می گذره .

  به عنوان نکته ی پایانی باید دوباره بگم که در جستجوی دوستی برای پایان دنیا اگر چه خیلی عمیق نیست اما درامی قابل تامله که می تونه مخاطبش رو سرگرم کنه ولی جای چندانی برای خنده نداره .


  

Premium Rush پاداش سرعت


بدون دنده ، بدون ترمز

یک دوچرخه سواری بی وقفه و جذاب


نقد و بررسی فیلم

پاداش سرعت Premium Rush 


 


پریمیوم راش در عین سادگی ظاهری صحنه های اکشن و سادگی باطنی داستانش اما نه تنها تجربه ی خوب و لذت بخشیه بلکه یکی از مهیج ترین های 2012 است  .

داستان 3 کاراکتری که ماجراهاشون با هم گره می خوره اگر چه برای یک فیلم سینمایی خیلی معمولی جلوه می کنه و شخصیت پردازی های آنچنانی هم برای کاراکترها وجود نداره اما نوع روایت داستان با فلش بک های غافلگیرکننده ، نحوه ارتباط پیدا کردن داستان این کاراکترها و در عین حال وابستگی اش به صحنه های دوچرخه سواری به خوبی جواب داده و پردازش کافی کاراکترها باعث شده باورپذیر جلوه کنن به طور مثال ، پلیس بد فیلم که در روی کاغذ یه تیپ قبلا دیده شدست ، با بازی خوب مایکل شَنون و زیرکی فیلمساز کاملا در درون فیلم قرار گرفته و شبیه به هیچ پلیس بدِ دیده شده ای نیست .

نکته ی متمایزکننده ی پریمیوم راش با فیلمهای اکشن 2012 که اون رو تبدیل به یه فیلم خوب کرده سکانسهای دوچرخه سواریشه که بیشتر مدت زمان فیلم رو دربرداره و با دقت و ظرافت تمامِ فیلمساز و فیلمبردار اجرا شدن و کاملا مهیج از آب دراومدن مخصوصا که خلاقیتهای هوشمندانه ای در این سکانس ها گنجونده شده که حتی با چندین بار تکرار همچنان لذت بخشن و چه بسا جذابیت های مظاعفی هم پیدا می کنن .

اما پریمیوم راش فرای تمام نکات ظاهری مثبتش ، در پسش نگاهی به مناطق کمتر دیده شده نیویورک می ندازه و کوچه پس کوچه هایی رو نشون می ده که کمتر فیلمی ، حداقل یه کار اکشن هالیوودی ، تا این حد به اونها تاکید می کنه و در عین حال چندینموقعیت هم به مشکلات داخلی آمریکا اشاره می کنه و خوشبختانه چیزی بیشتر از چند دیالوگ شعارزدست که بخواد بیرون از فیلم قرار بگیره چراکه باعث شده ارزش فیلم و لذت تماشاش به ویژه برای مخاطبان غیرآمریکایی بیشتر بشه .

در این بین به راحتی می شه وایلی (جوزف گردن-لویت) و وَنِسا (دانیا رامیرز) رو دوست داشت و حتی رابطه ی عاشقنشون برعکس فیلمهای معمول اکشن ، دارای احساس و همذات پنداری با مخاطبه مخصوصا اینکه گردن - لویت رو تو این نقش به ظاهر ساده ، به نقش ظاهرا عمیق ترش تو لوپر ترجیح می دم چرا که اینجا تقریبا همه جوره ملموسه و بازی بهتری هم انجام داده.


در کل پریمیوم راش رو دوست داشتم و ترجیح می دم به عنوان یکی از بهترین های 2012 قرار بدم چراکه به شکلی متعادل و هیجان انگیز پیش می ره و سواری است که به این راحتی ها نمی شه بی خیالش شد .