نـقـد فـیـلــم هـالــیوودی

نقد فیلم خارجی نقد فیلمهای هالیوودی سینمای هالیوود

نـقـد فـیـلــم هـالــیوودی

نقد فیلم خارجی نقد فیلمهای هالیوودی سینمای هالیوود

دانکرک Dunkirk



موقعیت دانکرک در سینمای مرتبط با جنگ جهانی دوم یا جایگاه اون در کارنامه نولان می تونه مبحث گسترده ای  باشه که در مواجهه با دانکرک در رتبه های چندم اهمیت قرار می گیره ، در مرحله اول نکته مهم در اینجاست که آیا  مخاطب با یک اثر جنگی قدرتمند و اثرگذار طرفه یا اثری تکنیکال و سیاست زده. قطعا تماشای دانکرک نولان حتی با همین امکانات موجود و محدود کشور ما  ایران برای افرادی که فرصت تماشای اون روی پرده عریض سینما رو داشته باشن ، تجربه نسبتا جذابی رو می تونه رقم بزنه ؛ در حقیقت از همون افتتاحیه و صداگذاری بی نظیر و در ادامه موسیقی متن و تصاویر بعضا خیره کننده ، توان میخکوب کردن مخاطب بروی صندلی رو داره و ایده ترکیب سه زمان بندی متفاوت برای افزایش جذابیت قصه تک خطی فیلم ، تمهید ظاهرا هوشمندانه ای بوده اما فیلم بدون فیلمنامه شبیه به جنگ بدون ادوات جنگیه.



کریستوفر نولان قبل از اکران فیلم اعلام کرده بود که قصد درگیر شدن در شخصیت پردازی و  داستان رو نداشته ، احتمالا این رو بشه به مثابه مشخص بودن موضع نولان در مواجهه با برخی انتقادات فعلی  و آگاه بودن او به کمبودهای فیلمنامه به شمار آورد ؛ با این حال عجیبه که همین تاکید بر عدم شخصیت پردازی در مورد کاراکتر آقای داوسن (مارک رایلِنس) و دو پسر همراهش کم و بیش به شخصیت پردازی نزدیک می شه و به نظر میاد قصد این کار وجود داشته اما یکی از سه کاراکتر اصلی با نام تامی (فیون وایت هد) که در ابتدا با اون همراه می شیم ، متاسفانه تا انتهای فیلم به یک تیپ معمولی تبدیل نمی شه و حتی شاید در اواسط  کار ، مخاطب در برخی سکانس ها اون رو در لابه لای سیاهی لشکرها گم کنه و در نهایت کارکتر فاریر (تام هاردی) که از ویژگی های ظاهری و جذابیت های کاریزماتیک خود تام هاردی فراتر نمی ره . هماهنگی سه زمان بندی فیلم هم  که به نظر می اومد جذابیت و گیرایی مضاعفی رو ایجاد کنه ، تقریبا ایده ای هدر رفته است چراکه به دلیل بن مایه ضعیف فیلمنامه ، اثرگذاری محسوسی بر کیفیت کلی اثر بجا نگذاشته تا جایی  در فیلمنامه دانکرک در صورت حذف تقریبا تمام دیالوگ ها یا عدم درک اونها ، نظردهی در مورد محصول نهایی چندان متفاوت نخواهد بود.



سکانس های کشتار دسته جمعی مانند خفگی در کشتی یا آتش گرفتن در دریا معمولا در لحظه اثرگذارن اما به محض اتمام سکانس  و ورود به سکانس بعدی این حس ایجاد شده به نوعی از بین می ره چراکه خفقان و حس ترس و نزدیک بودن مرگ در طول فیلم حاکم نشده و بیشتر از اونکه به یک سیر طبیعی و منطقیِ تلاش برای بقا باشه به یکسری اتفاقات که طول و تعداد اونها می تونست به مراتب بیشتر یا کمتر باشه محدود شده و در کنار این موارد ، برخلاف تعلیق جذابی که قبلا نولان در برخی آثار پیشین خودش به نمایش گذاشته بود ، برخی بخش های دانکرک مانند سکانس نجات فرد مصدوم روی برانکارد ، نمونه کاملِ یک هیجان تحمیلی به فیلمه و استفاده مکرر از همین رویه و موسیقی متن تنش زای فیلم گاها تاثیرمعکوسی بر محصول نهایی گذاشته.



اونطور که ازظواهر دانکرک برمیاد ، بیش از هر چیز قصد به رخ کشیدن توانایی های فنی و اعلام بیانیه پایانی رو داشته ولیکن با هر نیت و قصدی که نولان برای ساخت این فیلم داشته ، دانکرک نه اثری خوب و ستایش آمیزه و نه کاملا بد و بدون هیچ گونه تاثیرگذاری؛ دانکرک به لحاظ سمعی و بصری ، (بازهم تاکید می کنم در صورتیکه به شکلی مناسب دیده بشه) گاها جذاب و کوبنده و به لحاظ داستانی و مضمونی ، کم و بیش ساده انگارانه و محتوا زدست  و برای نگارنده جایی در لیست بهترین فیلمهای سال نداره.


از آثار قبلی نولان بخوانید :

در میان ستارگان  Interstellar



کینگزمن حلقه طلایی


حلقه ای ذغالی با روکشی طلایی!


مدتی پیش ژان مارک ولی کارگردان فصل اول سریال دوغ های کوچک بزرگ در مورد ساخت فصل دوم اعلام کرده بود که این یک پایان عالی بود و راهی برای ساخت فصل دوم وجود ندارد ، شاید این نقل قول رو بشه به خیلی از کارگردان هایی که نتونستن موفقیت قسمت اول فیلمهای خودشون رو تکرار کنن گوشزد کرد چراکه ساخت یک اثر خوب سخته اما قطعا خلق اثری بهتر و ادامه ای موفق کار سخت تریه ، اتفاقی که متاسفانه برای قسمت دوم کینگزمن که هنوز هم قسمت اولش یکی از بهترین آثار اکشن این سالهاست رخ نداده.

 

مشکل اصلی قسمت دوم در ایده هسته اصلی فیلمنامست ؛ به واقع بعد از تماشای حلقه طلایی چه قدر احساس و لزوم ساخت این قسمت دوم وجود داره . از دید کلی این نکته قابل انکار نیست که برخی لحظات و اتفاقات در ادامه قسمت اول هستن اما میزان اهمیت این اتفاقات و کیفیت پرداخت ها  از سطح پایینی برخورداره و دلیل وجودی این بخش به اندازه کافی متقاعدکننده نیست ؛  از طرفی تاکید زیادی بر عتاصر قسمت اول قرار گرفته و بازگشت یکی از کاراکترهای مهم قسمت قبل و ارائه شخصیت متفاوتی از این کاراکتر و  حتی شوخی با برخی رخدادهای فیلم نخست بیشتر از اونکه عامل جذابیت بشه ، خالی بودن دست فیلمنامه و صرفا پرکردن زمان فیلم رو نشون می ده . حتی عموم اتفاقات قسمت دوم مانند بدمن فیلم با رفتارهای اغراق آمیز و فضای فانتزی اطرافش ،  درگیر شدن مردم جهان ، حضور رئیس جمهور و مواردی از این دست بیشتر از ساخت یک ادامه و گسترش بخش قبلی ، بازخوانی یا در حقیقت بازنمایی سطح پایین تری از قسمت اوله و نهایتا چیزی که باقی می مونه لحظات اکشنه که با شیوه همچنان خیره کننده فیلمبرداری گاها لحظات سرگرم کننده ای رو رقم می زنه و مبارزه پایانی برای اتمام این حجم ضعف فیلمنامه، سکانس قابل قبولی رو رقم می زنه.


 اگر کینگزمن حلقه طلایی هیچ پشتوانه ای نداشت و کمی از لحظات معرفی کاراکترهای قسمت اولش رو در دل خودش داشت اثر قابل قبولی بود که البته احتمالا به زودی فراموش می  شد اما با وجود پشتوانه کینگزمن:سرویس مخفی ، حلقه طلایی به جای پوشوندن ضعف های قسمت اول، با انبوهی از کاراکترهای کاریکاتوری و فیلمنامه ای  کلیشه ای و پیش پاافتاده ، کار چندانی از پیش نمی بره و خوشبختانه یا متاسفانه به نظرمیاد هنوز پایان کار این مجموعه هم نیست.


درهمین رابطه بخوانید :

کینگزمن : سرویس مخفی




زن شگفت انگیز Wonder Woman




فیلمی قابل قبول اما نه در حد بهترین های این سبک

...

...

جذب فیلمسازان مستقل و موفق در آثار عموما کوچک و کم بودجه به سمت آثار بلاک باستر با توجه به رشد شدید اینگونه آثار ، روند صعودی قابل توجهی پیدا کرده و پتی جنکینز که سالها بود بعد از اثر اسکاری هیولا و فعالیت های محدود در تلویزیون هیچ اثر سینمایی دیگه نساخته بود ، دوباره به کانون توجه برگشت و کاری رو ارائه داد که برعکس آثار ضعیفی مثل بتمن در مقابل سوپرمن و جوخه انتحار ،  کمتر خودش رو جدی گرفته و روایت سرراست و سرگرم کننده ای رو رقم زده و به برخی از نقاط قوتش آگاه بوده و سعی کرده از اونها استفاده لازم رو ببره و در کل عملکرد بهتری نسبت به آثار ذکرشده رقم زده اما این توفیق و کیفیت نسبی موجب شد تا زن شگفت انگیز به یک اثر مطلوب و ستایش برانگیز تبدیل بشه ؛ در صورتیکه با یادآوری جمله جیمز کامرون در مورد بازگشت این فیلم به یک قدم عقب تر، به نظر می یاد در برخی از بخش های فیلم حق با اونه.

...

...

زن شگفت انگیز نه شروع جذاب و امیدوارکننده ای مثل شاهکار افتتاحیه بتمن در مقابل سوپرمن داره و نه حتی مثل همون فیلم پایان آنچنان در خور توجهی داره اما برخی ویژگی هایی در اون وجود داره که ازعدم توفیق اون جلوگیری کرده. قطعا در وهله اول یکی از برگ های برنده به خود گَل گَدوت (دایانا/زن شگفت انگیز) بر می گرده که به لحاظ ظاهری کاملا مناسب این کاراکتره و جذابیت چهره اون باعث شده در طول فیلم تاکید زیادی هم بر لبخندهای اون صورت بگیره ؛ اگرچه به شکلی شاید دور از انتظار در برخی سکانس ها مانند لحظات دراماتیک ، ایفاگری گدوت نسبت به کریس پاین (استیو) یا سایر کاراکترها در سطح پایین تری قرار می گیره و بیشتر باید به همون موقعیت های کمدی و اکشن اکتفا کرد! یکی از بخش های مهم فیلم که موجب ایجاد لحظات کمدی متعددی شده ، تقابل بارها دیده شده فردی جدید (عموما قدیمی) با محیطی تازس (مدرن) که  در اینجا علی رغم کلیشه های موجود همچنان توان خنده گرفتن از مخاطب رو داره.

...

...

با این وجود تمام بخش های ابتدایی بیشتر مقدمه ای بر یکی از سکانس های اصلی فیلمه یعنی جایی که واقعیت تاریخی و فانتزی کمیک باهم اذعام می شه و همون قدر که چشمگیره ، توامان احمقانست ، سکانس درگیری زن شگفت انگیز خارج از گودال با نیروهای آلمانی و در ادامه مبارزاتش داخل روستا ، انرژی دوباره ای به فیلم تزریق کرده اما سکانس اکشن پایانی به دلیل ماهیت دو سمت ماجرا برعکس سکانس مذکور کاملا از حداقل واقعیات دور شده و به دلیل ترکیب زیاد با گونه فانتزی ، بیش از یکبار کشش خاصی رو ایجاد نمی کنه و بیشتر جذابیت این سکانس در حاشیه ها و پس زمینه هاش قرار داره.

...

...

گرچه بخشی از رابطه نصفه و نیمه بین  دایانا و استیو همچون خود فیلم شامل لحظات کمدی می شه و بخش دیگه هم به صحبت در مورد ارزش های انسانی اما این رابطه معمولی با حرکت استیو داخل هواپیما و کاری که انجام می ده ، تا حد ممکن از کلیشه ها دور می شه و حداقل در لحظه و در ادامه سکانس تصاویر یادگاری ، اثرگذاری قابل توجهی رو ایجاد می کنه.

...

...

 در کل طرفداران این زیر-ژانر تجربه قابل قبولی از تماشای زن شگفت انگیزخواهند داشت اما برای افرادی که دنبال تجربه های جدیدی در این گونه آثار هستند ، زن شگفت انگیز چندان مناسب نخواهد بود ؛ مشکل زن شگفت انگیز ، نوسان و سردرگرمی فیلم مابین درامی جنگی و فانتزی و سعی در ادغام اونها و رسیدن به ترکیبی تازس اما چسبندگی به افسانه های یونان باستان و توامان درگیر شدن فیلم و کاراکترهاش در جنگ جهانی اول ، هر دو بخش ماجرا رو کم و بیش زیر سوال می ره و موجب شده هیچ کدوم از دو جنبه ماجرا یا در واقع ترکیب اونها تجربه مورد انتظار رو به وجود نیاره.


بیرون برو Get Out

 

سطح توقع خود را پایین بیاورید!



*خطر لوث شدن داستان*

 

دلایل متعددی باعث افول برخی ژانرهای سینمایی در طول این سالها و حتی دهه های اخیر شده و از همین رو پیش اومده گاها فیلمهایی که به واقع چندان اثر شاخص و خوبی نیستن بیش از حد مورد توجه قرار بگیرن . بیرون برو یکی از تازه ترین نمونه های این مورد به شمار میاد ؛ اثری متوسط با چند ایده خوب و جذابیت های مقطعی که در حد یک اثر فوق العاده تریلر و توامان نوآورانه یاد می شه.

کلیشه های موجود درشروع داستان مانند زوج شاد ابتدای فیلم ، تصادف ناگهانی در جاده ، ملاقات با خانواده همسر و شروع اتفاقات عجیب ، سریعتر از اون چیزی که تصورش وجود داره در فیلم نمایش داده می شه ؛ گرچه وجه معمایی داستان در مورد خانواده آرمیتاژ ، سایر افراد و رخدادهایی که به طبع اون رخ می ده گاها هیجانی رو به اثر تزریق می کنه و مخاطب رو چشم انتظار سرانجام داستان می کنه اما متاسفانه این وجه معمایی ، قدرت و انسجام کافی رو نداره تا به تعلیقی بر سرتاسر فیلم تبدیل شه.

رابطه بین رز (دنیل کالویا)  و کریس (آلیسون ویلیامز) به عنوان یک رابطه عاشقانه ، باورپذیره و پرداخت مناسبی داره چراکه همین رابطه عاشقانه با چرخش فیلم ، اثرگذاریش رو افزایش می ده ولی از طرف دیگه ، مخاطب در طول فیلم قراره با کاراکتر کریس پیش بره و متاسفانه خود این کاراکتر فارغ از حضور مکمل در کنار رز و ماجرایی که در اون قرار گرفته ، جذابیت و کشش خاصی نداره و در این مابین ، سایر کاراکترها و دیالوگ ها هم به خودی خود و در لحظه تقریبا دچار همین ایراد هستن و بدون در نظر گرفتن هدف حضور اونها و برخی دیالوگ های رد و بدل شده خصوصا در مهمانی که بعدا دلایلش مشخص می شه ، باعث شده مخاطب با فیلمی طرف باشه که افت و خیز قابل توجهی در ریتم و کیفیت ماجراها داره.

احتمالا یکی از دلایل محبوبیت فیلم ، جریانات پیش اومده در انتهای اونه که تمام برگ های برنده رو یکجا برای بیننده به رخ می کشه اما وقتی این ایده داستانی ظاهرا تازه و به واقع عجیب و جذاب رو با فیلمی مثل "جان مالکوویچ بودن" مقایسه می کنیم ؛ عدم تازگی و فقدان عمق این ایده داستانی هم مشخص می شه و حتی روند اسلشرگونه پایانی هم بیشتر مخاطب رو از پای فیلم راضی بلند می کنه تا این که وجهه و ارزش خاصی به فیلم بخشیده باشه . به طور کلی بیرون برو با عنوان ایهام دارش و تمام ارجاعات و نکات ریز و درشت عموما فرامتنی که داره ، تلاشی صرفا قابل قبول از یک فیلمساز تازه کاره که شاید در آینده کارهای منسجم تر و جدی تری رو به مخاطبان عرضه کنه.