Extremely Fast , Incredibly Furious
سری سریع و خشن با عمر فعلیِ 14 سالش ، همیشه جذابیتهای خودش رو داشته ، حتی در شماره های 2 و 3 که بیشتر به یمن یدک کشیدن این عنوان دیده شدن ، رگه هایی از این ویژگی رو می شه دید . حالا هفتمین فیلم جدا از اینکه نشون می ده هنوز هم می شه به سرعت و خشونت این سری اطمینان کرد ، پا رو فراتر از یه دنباله ی صرف گذاشته و علی رغم محبوبیت قسمت پنجم ، به نظر نگارنده این قسمت هفتمه که می تونه در کنار شماره های اول و چهارم (خصوصا با توجه به سال ساخت و جایگاه ) جزء بهترین های این مجموعه قرار بگیره ، قسمت هفتمی که مرگ پل واکر اون رو ماندگارتر از همیشه کرده...
سریع و خشن 7 با مقدمات پیش پاافتاده ای چون دزدی و پاک شدن سابقه و پیش آمد غیرمنطقی چون برگشت لتی در دو قسمت قبل ، این فرصت رو پیدا کرده تا به نوعی کامل ترین قسمت این مجموعه رو به نمایش بذاره ؛ در حقیقت تقریبا هر اونچه که از ابتدا در این مجموعه وجود داشته و یا به نوعی اثری از خودش به جا گذاشته، در این قسمت گرد هم اومده. حتی وجه دراماتیک داستان در بیش ترین سطح این مجموعه قرار گرفته ؛ البته مشخصه که این وجه دراماتیک ، به دلیل خود کاراکترها و ساختار اکشن فیلم باورپذیره وگرنه نکته ویژه و چندان اثرگذاری در دیالوگ ها و شرح سکانس ها وجود نداره ؛ در این بین رابطه مستقیم میزان منطق داستان با میزان منطق سکانس های اکشن ، چندان مهم به نظر نمیاد چراکه این قسمت فروشی فراتر از تصور رو رقم زد و چندین رکورد رو هم به نام خودش ثبت کرد .
هیجان حاکم بر سریع و خشن 7 به نوعی با سکانس پایانی قسمت 6 و جملات دکارد شاو آغاز شد . خوشبختانه گروه کارکشته این مجموعه ، باز هم سنگ تموم گذاشتن و اینبار برعکس قسمت های قبلی به دلیل پراکندگی کاراکترها در دقایق انتهایی ، علنا چند اتفاق به صورت همزمان در جریانه که تاثیرفزاینده ای در کشش فیلم ایجاد کرده . جیمز وان هم نشون داد که توانایی های بیشتری داره و علاوه بر نمایش انواع و اقسام رانندگی و پروازهای هیجان انگیز ، برخی بازیهای اون با دوربین ، تجربه ای جذاب تر از نبردها رو ایجاد کرد ، گرچه حفظ یکدستیِ اثرنهایی با قسمت 5 و 6 رو هم نباید نادیده گرفت . علاوه بر این ، سری سریع و خشن همیشه وجهی لذت طلبانه از زنان رو به نمایش گذاشته شده و عموما کاراکترهای اصلی زن هم به جز همراهی با قهرمانان ، نقش ویژه ای نداشتن اما در دو قسمت اخیر و با ورود مجدد لِتی (میشل رودریگز) و حضور جدی تر در سکانس های اکشن ، تک جنسیتی بودن این بخش تا اندازه ای کم رنگ تر شده .
دکارد شاو با بازی جیسن استاتام گرچه به لحاظ شخصیت پردازی حرفی برای گفتن نداره اما نه تنها موجب عرض اندام دوباره استاتام و حضور در یکی از پرفروش ترین فیلمهای تاریخ سینما شد ، بلکه به یمن ویژگی های استاتام در آثار گذشتش ، کاریزماتیک ترین بدمن این سری فیلمها رو به نمایش گذاشت و در طول فیلم هم یکی از دلایل جذابیتِ تقابل دام و دکارد که جزء بهترین لحظات هستن ، تقابل پایاپای اونهاست که این ویژگی حتی در دوئل های خودرویی اونها هم وجود داره و حالا با حضور مجدد این کاراکتر در فیلم بعدی، باید دید ادامه این نبرد هیجان انگیز چگونه پیش می ره .
زنده موندن کاراکتر برایان با جملات پایانی و تجدیدخاطرات با قسمتهای قبلی که بخشی فرامتنی شده تاحدی با خود فیلم تضاد ایجاد می کنه اما شاید هم گروه تهیه فیلم تصمیم درستی در مورد این کاراکتر گرفتن چراکه با استفاده از ترفندهای مختلف ( به غیر از برخی پلان های محدود ) ، تقریبا امکان تمایزی نسبت به برایان واقعی و مجازی وجود نداره ؛ از طرفی بخش پایانی تاثیرگذارترین لحظات فیلم رو رقم زده و جدایی برایان از دام و حرکت دوربین در انتها ، این نگاه فرامتنی رو تکمیل کرده ... ؛ پایانی که "برای پل" پایان کار بود ولی همچنان پایان کار این مجموعه نیست...
در همین رابطه بخوانید :
بهترین اکشنِ فصل ابتدایی 2015
کینگزمن:سرویس مخفی رو علاوه بر سرگرم کننده بودن ، می شه فیلم خوبی هم دونست چراکه فاکتورهای لازم برای اعطای این عنوان رو داره اما ورای کیفیت خود فیلم ، در بازه ی زمانی اکران شده که غالب آثار اکشن ویژگی چشمگیری در چنته ندارن و حتی بعضا ناامیدکننده ان و همین عامل مهم ، موجب خودنمایی بیشتر این فیلم هم شده .
تمهیدات عموما متنوع و زیرکانه ای در فیلمنامه کیگنزمن وجود داره که با پذیرفتن ساختار و منطق داستان ، خرده جدی بر این بخش وارد نیست و از همین رو دزدیده شدن برخی از معروف ترین افراد با بیشترین سطح محافظت هم چندان غیرمنطقی به نظر نمیاد ؛ با این وجود همچنان یکی از ملموس ترین ایرادات در آموزشهای گروه انتخابی کینگزمن دیده می شه ، اگزی (تارون اگرتون) در سکانس مبارزه پایانی ، خیره کنندست اما غالب فعالیتهای آموزشی و یا رانندگی ماهرانه ی اون در راستای این حرفه ای شدن نیست .
کینگزمن برعکس ظاهر عامه پسندش ، به شکلی خاص قابل بررسیه چراکه پیام هایی که در تمام لحظات به مخاطب منتقل می شه ، نکته ای است که تقریبا به فراموشی سپرده شده ؛ از عملیات (حمله) ابتدایی در خاورمیانه و جان فشانی یکی از افراد تا صحبت های داخل کلیسا ، ارزش گذاری بر ملکه انگلستان و حتی رفع اتهامِ مشکلات دنیا از سیاستمداران که در سکانس صحبت با اوباما! جلوه بیشتری پیدا می کنه . در حقیقت کینگزمن یکی از پرحجم ترین آثار عامه پسند با چاشنی سیاسته اما به دلیل لحن فیلم و نحوه ی چینش و ارائه اونها ، اصولا این پیامها نه فیلم رو از نفس می اندازه و نه مخاطب رو از فیلم دلزده می کنه ؛ با این حال ، لحن غیر جدی فیلم که یکی از بهترین نشانه های اون کاراکتر والنتین ـه ، گاها فراتر از هجو می ره و سکانس های عجیب و غریبی رو به مانند سکانس کلیسا رقم می زنه که تماشای دوباره این حجم از خشونت شاید چندان ساده و موردپسند نباشه و یا در سکانس انفجار کله ها! تضاد بصری و رنگ آمیزی شاد با اتفاقی که به واقع در حال رخ دادنه ، یکی از غیرمعمول ترین سکانس ها در آثاری این چنینی رو رقم زده .
در کل کینگزمن در بخش داستانی ، پرداخت کاراکترها و در زمینه اکشن فراتر از کلیشه های معموله و دارای ایده های نو و جذابیتهای متعدده و علی رغم اینکه سکانس غار (برگشتن اگزی پیش شاهزاده) چیزی شبیه به وصله ناجوره اما سکانس پایانی ، همون بخش موردانتظار و دوست داشتنی برای مخاطبان رو به نمایش می ذاره تا ساخت ادامه ی فیلم هم شدت بیشتری بگیره .
ورود به عرصه کارگردانی و ساخت فیلم شخصی ، پدیده ایه که شاید در طی سالیان اخیر بیشتر از هر زمان دیگهای گسترش پیدا کرده ؛ اگرچه در بین افراد مختلف حوزه ی سینما ، ورود افرادی که فعالیتهاشون در گروههای فیلمنامه نویسی و کارگردانیه معمولا معقول تره . الکس گارلند هم که پیش از این تجربیاتی از جمله همکاری با دنی بویل در 28 روز بعد و مارک رومانِک در هرگز تنهایم نگذار رو به نام خودش ثبت کرده و به نظر نگارنده و برخلاف عموم بازتاب ها ، هیچ کدوم از اونها اثری خوب و چشمگیر نیست ، یکی از تازه ترین افراد سینمای آمریکا است که در زمینه کارگردانی هم ورود پیدا کرده . فرا ماشین برخلاف بیشتر نوشته های گارلند ، سیر رواییش در یک لوکیشن محدود شده و از این نظر شاید نیم نگاهی به یکی از کارهای خود اون یعنی دِرِد داشته ؛ با این تفاوت که فرا ماشین کاملا فارغ از اکشن و بر پایه دیالوگهای بین کاراکترها بنا شده.
گارلند در این جمع و جور ترین و در عین حال تعمق برانگیزترین فیلمنامه اش ، مسیرِ کم و بیش غیرقابل پیش بینی که برای داستانش در نظرگرفته ، گرچه بدون ایراد نیست اما از حس کنجکاوی برانگیزیِ بالایی برای دنبال کردن برخورداره ؛ خصوصا که این محدویت لوکیشن دقیقا در راستای تمرکز هر چه بیشتر بر داستان و مطمئن تر قدم برداشتن بوده .
در عین حال ، گارلند نشون داده که حتی روی وجه بصری هم دقت ویژه ای داشته و نکته ای که در سرتاسر سکانس های فیلم خود نمایی می کنه ، سیطرهی رنگها و نورپردازی دقیق و حساب شدست ؛ اگرچه شاید این وجه بصری همچون طبیعت مسحور کننده اطرف منزل ناتان ، به دلایل غالبا فرامتنی به کار گرفته شده.
فراماشین که از عنوان خود فیلم تا اسامی کاراکترهاش با هدفی از پیش تعیین شده انتخاب شده و نه صرفا اتفاقی یا از روی جذابیت ، در عین حال روی بسیاری از پیش آمدها و دیالوگ ها کاملا فکر شده عمل کرده و حتی شاید تمام دیالوگ ها با یک بار شنیدن (خوندن) ، به خوبی درک نشه .
به طور کلی تلاش گارلند گرچه به لحاظ سینمایی به اثری ویژه تبدیل نشده ولی به لحاظ تفکراتی که دنبال میکنه بسیار گسترده و قابل واکاویه و نکته جدی تر فیلم زمانی خودش رو نشون می ده که نمای گرفته شده از ایوا و انسانهای اطرافش در پلان پایانی ، بازهم از پشت شیشه است و به نظر میاد برای گارلند جدا از میزان منطقی و باورپذیر بودن اتفاقاتی که در اواخر فیلم رخ می دن ، رسوندن ایوا و بالطبع داستان به این مرحله ، مهم ترین هدف بوده .