نـقـد فـیـلــم هـالــیوودی

نقد فیلم خارجی نقد فیلمهای هالیوودی سینمای هالیوود

نـقـد فـیـلــم هـالــیوودی

نقد فیلم خارجی نقد فیلمهای هالیوودی سینمای هالیوود

چگونه اژدهای خود را تربیت کنید


چگونه تو را تربیت می کنند ...

 

شاید به هنگام تماشای قسمت اول چگونه اژدهای خود را تربیت کنید ، ساخت قسمت های بعدی خیلی لازم و محتمل جلوه نمی کرد اما دریم ورکس از همون موقع ، تصمیم خودش رو برای قسمت های دوم و سوم گرفته بود و حالا اینبار ، ساخت قسمت بعدی برای اکران 2017 تقریبا قطعیه ؛ علی رغم اینکه محصول تازه و سریالی دریم ورکس در حد بهترین ها کارهای این کمپانی همچون دو قسمت ابتدایی شرک و پاندای کونگفوکار نیست اما همین که می تونه مخاطب رو وارد دنیای شخصی و منحصر به فردش بکنه خودش غنیمته ؛ به ویژه در این چند سال اخیر که سینمای انیمیشن با افت قابل توجهی رو به رو بوده  .

دیان دِبلُیس ، کارگردان و نویسنده چگونه اژدهای خود را تربیت کنید ، تلاش کرده فصل افتتاحیه رو به مانند قسمت قبل و با دیالوگ هایی مشابه آغاز کنه ، با این تفاوت که قاعدتا در تضاد با قسمت اول خبری از جنگ نیست و بالطبع دیگه غافلگیری در شروع فیلم وجود نداره .

نمی شه منکر این شد که دبلیس تونسته داستان جذاب و پر اکشنی رو پدید بیاره و علاوه بر اون ، کمبود رابطه عاشقانه در قسمت اول رو اینبار از ابعاد مختلف تا حدی جبران کرده اما نمی شه منکر این هم شد که به واقع در پایان فیلم ، ویژگی خاصی به شخصیتها افزوده نمی شه مخصوصا که داستان هایی همچون پیدا کردن خانواده گمشده ، رئیس شدن و حتی مفاهیمی مثل مسئولیت پذیری اون هم به این شکل ، برای انیمیشن های امروزی که مخاطبان جدی بزرگسال داره کمی جای ناامیدی باقی می ذاره .

بخش قابل توجهی از زمان چگونه اژدهای خود را تربیت کنید 2 به سکانس های هوایی تعلق داره ، تا حدی که در این قسمت می شه گفت کاراکترها بیشتر از اونکه روی زمین باشن ، در حال سیر در آسمان هستن و همچون قسمت اول ، اکشن های فیلم چه با چاشنی طنز و چه با چاشنی نبرد به خوبی پرداخت شدن و باز همچون فیلم اول با اژدهای غول پیکری ( اینبار دو تا ) طرفیم که به قول جیمز براردینلی "شبیه به فراری هایی از فیلمی گودزیلایی هستن" ؛ ولی هیچ کدوم از لحظات ورود این دو هیولا ، غافلگیری و ترسناکی سکانس ورود هیولای فیلم اول رو نداره . رنگ آبی به عنوان عنصر برتر در اینجا هم خودنمایی می کنه و سکانس استفاده از این رنگ در اژدهایِ هیکاپ یا همون نایت فیوری ( خشم شب ) ، مخاطب رو به یاد یکی از سکانس های مهم فیلم گودزیلا 2014 میندازه .

 دریم ورکس امسال علاوه بر این فیلم ، اثر قابل قبولی به اسم آقای پیبادی و شرمن رو هم عرضه کرد که علی رغم کمبود داستان ، از خلاقیت های خوبی برخودار بود و حالا با مهم ترین اثرش به همراه ستایش ها و فروشی که بالاتر از بقیه آثار انیمیشینی سال بوده، می تونه چشم به مراسم آخر سال بدوزه ؛ اگرچه به واقع با وجود رقیبی قدرتمند همچون فیلم لگو ، شانس چندانی برای بقیه آثار انیمیشن باقی نخواهد موند .

 

 


گودزیلا GODZILLA


نابود کننده ترین هیولا یا نابود کننده هیولاها ؟



توقعات از نسخه بازسازی گودزیلا با توجه به تبلیغاتِ صورت گرفته در سطح بالایی بوده اما نمی‌شه مطمئن بود که تمامی مخاطبان از تماشای این فیلم به طور کامل لذت ببرن ؛ مخصوصا که گودزیلای فعلی علی رغم ویژگی های دیداری و شنیداری میخکوب کننده ، قلبی مهربون داره و کلا نیتش خیره!

فیلم گودزیلا با تیتراژ شروع می شه که با این روزهای سینما کم و بیش غریبست اما خوشبختانه این تیتراژ علاوه بر اتصال کامل به فیلم و توضیح پیشینه گودزیلا ، هیجان مضاعفی برای تماشای خود اثر ایجاد می کنه ؛ هیجانی که به خوبی تا 15 دقیقه ابتدایی ادامه پیدا می کنه اما از اونجایی که جو برودی با بازی خوب برایان کرنستون کاراکتر اصلی نیست ، در اینجا هم نسبتا با همون روند آشنای فیلمهای هیولامحور طرفیم ؛ روندی که همچنان در روابط بین کاراکترها دستاورد تازه ای نداره اما در اهداف و نحوه برخورد با فیلمی گودزیلایی کم و بیش غافلگیرکننده و حتی تعجب برانگیزه .

در پیش نمایش فیلم به شکلی شاید بشه گفت فریب کارانه تمام تمرکز و مانور روی گودزیلا بود، این فریب کاری زمانی جدی تر جلوه می کنه که در سکانس فرار کردن اِلی ( همسر فورد ) به پناهگاه و بسته شدن در ، علنا شاهد دو پلان متفاوت در پیش نمایش و خود فیلم هستیم . در نیمه های داستان بالاخره از گودزیلا پرده برداری می شه ولی بجز سکانس پل معروف گلدن‌گیت ، سکانسهای حضور گودزیلا علی رغم برخورداری از عظمت و جذابیت غیر قابل انکار ، مدت زمان کوتاهی رو شامل می شن و تا قبل از نبرد نهایی ، مخاطبان همچنان در حسرت عرض اندام جدی این هیولا باقی خواهد موند .

 موتوهای M.U.T.O عجیب الخلقه هم که بیشتر از گودزیلا در فیلم حضور دارن و به عنوان عناصر نابود کننده داستان در مقابل انسان ها و طبیعت ( گودزیلا ) قرار گرفتن ، مهم ترین مورد تعجب برانگیز در مورد فیلمیه که نام گودزیلا رو یدک می کشه . از طرفی به واقع معلوم نیست چرا در تکنولوژیک ترین سینمای جهان گاها صحنه های نبرد بین هیولاها در شب و در تاریکی اتفاق می افتن ؛ اگرچه با تماشای نسخه با کیفیت و در شرایط نوری مناسب، در کل چیزی از دست نمی ره ولی چندان هم نمی شه از جزئیات اطلاع پیدا کرد و اون لذت کافی رو تجربه کرد .


یکی از اهداف اصلی فیلم گودزیلای 2014 که به شدت احمقانست ، توجیه کردن بمباران های هسته ای به ویژه کشتار آمریکا در هیروشیما به بهانه مبارزه با گودزیلاست . علی رغم اینکه فیلم گودزیلا اثر خیلی خوب و ویژه ای نیست ولی به طور خاص ، کاراکتر گودزیلایی که گَرِث ادواردز به وجود آورده گیرایی بالایی داره و بعید می دونم تصویری که از این هیولای نام آشنا به نمایش گذاشته شده ، به این زودی از ذهن مخاطبین بیرون بره .


 

لاک Locke



فیلمی ساده اما تاثیرگذار




لاک برشی 80 دقیقه ای و دربرگیرنده بخش مهمی از زندگی کاراکتری به نام آیوان لاکه ، شاید بشه با کمی نگاه استعاره ای و حذف یک حرف، نام فامیلی این کاراکتر رو به وضعیت بغرنج و اسیر شدن اون تشبیه کرد . لاک با نمایی از شهر و نمایی از بیرون خودروی کاراکتر اصلی شروع ، در تمام مدت فیلم در درون خودرو قرار می گیره و بازهم با نمایش خودرو از بیرون ، به شهر برمی گرده

شاید قبل از اینکه مخاطب از داستان و علت سفر آیوان اطلاعی پیدا کنه ، تصور کنه با فیلمی پیش پا افتاده و خسته کننده طرفه اما توانایی استیون نایت در پردازش فیلمنامه و هدایت فیلم ، کم کم نمود پیدا می کنه و سه داستانی که به نوعی گذشته ، حال و آینده این کاراکتر رو در هم ادغام کرده ؛ با ذکر جزئیاتی دقیق و به شکلی همزمان پیش میره و در عین حال هیچ کدوم از این سه اتفاق بزرگ بر همدیگه سنگینی نمی کنن . در هر کدوم از این سه وضعیت ، کاراکترهای متفاوتی وارد گفتگو و رابطه کنش و واکنش با آیوان قرار می گیرن ، کاراکترهایی اگرچه فقط صداشون رو می شنویم اما به واقع از کاراکترهای برخی فیلمها ، گیرایی و اثرگذاری بیشتری دارن ، به خصوص کاراکترهای اصلی که با توانایی در بیان دیالوگ ها و انتقال احساسات ، تاثیر قابل توجهی در افزایش کیفیت فیلم ایفا کردن .


با این حال بسته بودن فضا ، ضعفهایی رو هم بر کار وارد کرده و علی رغم اینکه عمر پلانها معمولا زیاد نیست اما گاها کشش بصری لازم وجود نداره ؛ دقیقا مثل گفتگوهای آیوان با پدرش از طریق آینه عقب که بعضا گیرایی و دغدغه کافی رو برای همراهی مخاطب ایجاد نمی کنه .



جایی می خوندم که این فیلم رو به نمایشی رادیویی تشبیه کرده بود ، میزان لازم بودن تبدیل فیلمنامه ها به آثار سینمایی می تونه درصد متفاوتی داشته باشه و حتی شاید با افزودن راوی می شد نمایشی رادیویی بر این فیلمنامه ساخت اما حسی که در پس اثر در مخاطب ایجاد می شه ، مختص همین مدیوم سینماست . زمانی که به انتهای فیلم می رسیم و نایت دوباره شهر رو نشون می ده ، به نظرم هدفش نه صرفا پایان بندی زیبا و یا نمایش شلوغی و پیچیدگی بلکه داستان هایی که می تونه در تک تک این ماشین ها اتفاق بیفته و تمامی این موارد باعث شده لاک به فیلمی دلنشین و اثرگذار تبدیل بشه .