نـقـد فـیـلــم هـالــیوودی

نقد فیلم خارجی نقد فیلمهای هالیوودی سینمای هالیوود

نـقـد فـیـلــم هـالــیوودی

نقد فیلم خارجی نقد فیلمهای هالیوودی سینمای هالیوود

Madagascar 3 : Europe's Most Wanted

نقد و بررسی فیلم
Madagascar 3 : Europe's Most Wanted

ماداگاسکار 3 : تحت تعقیب ترین های اروپا



 

 قسمت اول ماداگاسکار فیلم خوبی بود و یکی از بهترین ها انیمیشن های سال 2005 ، هم موضوعش تازه و جذاب بود ، هم طراحی کاراکترهاش و هم پیام و شوخی های به اندازه و خوبی داشت  ؛ قسمت دوم ( فرار به آفریقا ) اگرچه فیلمنامه ی خوبی نداشت اما با تاکید بیشتر بر شوخی ها و بامزگی کاراکترها ، یه اثر سرگرم کننده و خنده دار از آب دراومد ولی در هر صورت فاصله ی قابل توجهی با قسمت اولش داشت .

ماداگاسکار جزء معدود سه گانه هایی که به شدت وابسته به قسمت اولشه ، در واقع هدف کاراکترها رسیدن به ابتدای قسمت اوله و در طول هر قسمت ، چندین بار یاد دوران باغ وحش می افتن و زندگی قبلیشون رو مرور می کنن که یه جاهایی حتی مثل ابتدای همین قسمت کمی آزاردهنده می شه اما خوشبختانه در این قسمت گروه 4 نفره به همراه 4 پنگوئن ویژه ، شما رو بدون هیچ اتلاف وقتی به قدری در بیست دقیقه ابتدایی درگیر جذابیت و ماجراجویی هاشون می کنن که حدس می زدم بتونه از قسمت دومش بهتر باشه و حتی به قسمت اول نزدیک بشه اما زمانی که کاراکترها وارد گروه سیرک بازها می شن ، کار دچار کلیشه ای دوچندان می شه ، کاراکتر شکارچیِ ضد حیوانات اگر چه کلیشه ایه اما پرداختش طوریه که باعث خلق سکانس های ماجرایی و طنز خوبی شده اما گروه سیرک بازها اگر چه آزاردهنده نیست ولی دیگه بدجور کلیشه ایه ، یه موجودی که قبلا محبوب بوده ، یه موجود مونث که در پایان فیلم باید عاشق کاراکتر اصلی بشه و یه موجود کم و بیش احمق هم اون وسط .

البته عوامل سازنده چون هدفشون بیشتر بچه ها بوده ، سعی کردن با ترفندهایی مثل سکانس نمایش سیرک در لندن و یا نمایش پایانی روی باغ وحش که خیلی پرنشاط از آب دراومدن ، مخاطبینشون رو درگیر جذابیت های سمعی بصری این سکانس ها بکنن.

در مورد جذاب بودن ماداگاسکار شکی نیست اما حتی جایی که مثلا قرار بوده به لحاظ احساسی تاثیرگذار باشه به دلیل کلیشه ی مفرط هیچ حسی برای مخاطب بزرگسال نداره البته در طول فیلم سعی شده چند تا شوخی که بزرگترها بیشتر درکشون می کنن گذاشته بشه اما کلیت فیلم برعکس قسمت اول که به نوعی هر دو گروه رو شامل می شد ، با شیب زیادی به سمت مخاطبین کم سن و سال متمایله حتی منطق در پایین ترین سطحش هم وجود نداره مثل کار متحیرالعقولی که کاراکتر ببر با نام ویتالی انجام می ده ، کاراکتر کاپیتان دوبوآ که یه جورایی می شه بهش لقب Superwoman داد تا رابطه ی عاشقانه ای بین دو موجود کاملا بی ربط که حتی از قسمت قبلی هم عجیب تره .

در کل ماداگاسکار 3 به عنوان یک فیلم مستقل اثر خوبی نیست ولی به عنوان قسمت سوم برای افرادی که دو قسمت قبل رو با اشتیاق دنبال کردن قابل قبوله و بالاخره سرانجام کاراکترها رو می بینن و برعکس نظر گروهی که پیام این انیمیشن رو در رابطه با کشورهای جهان سوم می دونستن و اینکه مثلا نباید از محدوده ای که جهان اولها براشون وضع کردن پا رو فراتر بذارن ، در پایان کاراکترها این فرضیه رو نقض کردن و به چیزی بیشتر از قبل رسیدن .

 


نظرات 5 + ارسال نظر
نازیلا کیایی جمعه 28 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 02:45 ق.ظ

به بهانه ی پخش مجدد فیلم departed اثر نه چندان دلچسب اسکورسیزی(امیدوارم دیده باشید و حتما نظرتون رو اعلام کنید)
رفتگان . مردگان . جدا مانده واقعا نمیدونم departed رو باید چی معنی کنم ولی یه نکته ی جالبی که توش هست اینه که اگه کلمه ی part رو برعکس کنیم به trap (به معنی تله) میرسیم که اتفاقا تعداد این تله ها در فیلم کم نیست . فیلم در مقایسه با فیلم های هالیوودی یه سروگردن بالاتره ولی مشکلاتی هم داره از جمله: چون پدر بیلی کاستیگان خلافکار بوده اداره پلیس نمیتونه اون رو به عنوان تحصیلکرده ی دانشکده ی پلیس بپذیره و وقتی اون برای استخدام اومده خیلی راحت بیگنام به بیل میگه: همه ی کس و کار تو خلاف کار بودن تو اینجا چه غلطی میکنی؟ اونوقت سالیوان که زیر دست کاستلو بزرگ شده راحت وارد گروه پلیس میشه خب شاید با خودمون بگیم کاستلو فقط خرج سالیوان رو میداده اگه این طوره پس این دیالوگ کاستلو که به سالیوان میگه کاملا بی معنی میشه : من تورو تربیت کردم..... چطور پلیس از تمام فک و فامیل کاستیگان خبر داره ولی از سالیوان نه
سالیوان وقتی میفهمه که کوئینان در باند کاستلو نفوذی داره همش فکر میکنه که چه جوری باید اون نفوذی رو پیدا کنه بعد اواسط فیلم میفهمه که باید کوئینان رو تعقیب کنه تا به جاسوس برسه واقعا در این مدت مغزش رو آکبند نگه داشته بوده که تازه وسطای فیلم میفهمه که باید همچین کاری رو بکنه؟ شاهکارتر از اون وقتی هست که به جای اینکه خودش به طور مخفیانه کوئینان رو تعقیب کنه تا جاسوس رو خودش شناسایی کنه افراد پلیس رو میفرسته تعقیب کوئینان از اون جالبتر اون افراد هستن که وقتی سالیوان بهشون میگه تعقیبشون نکنین گوش میدن ولی خودشون سر خود به طرف خلافکارها شلیک میکنن
از اون طرف کاستلو با اون همه هوشش به یه کسی که قبلا در دانشکده ی پلیس بوده با زدن سه ضربه با پاشنه ی کفش روی دست زخمی بیلی و گرفتن اعتراف از اون که میگه: من پلیس نیستم . راحت اعتماد میکنه تازه وقتی میفهمه یه جاسوس توی باندش هست عین احمقها میره به بیلی میگه من به تو شک دارم لابد توقع داره اون برگرده بگه راست میگی؟ از کجا فهمیدی من جاسوسم شیطون..... یعنی یه ادمی که بهره کمی از هوش برده باشه هم میفهمه توی همچین شرایطی باید بیلی رو تحت تعقیب قرار بده
کوئینان اگه یه گلوله توی مغز خودش خالی میکرد سنگین تر بود تا که این جوری مرد یعنی آبروی هرچی پلیسه رو برد یعنی واقعا نفهمید که اون ساختمون خالیه و خلافکارها هرکی رو ببینن دخلش رو میارن لااقل میتونست یه جایی قایم شه یا مثل کاستیگان فرار کنه یا حداقل یه تلاشی برای گریز بکنه ولی احمقانه ترین کار ممکن رو انجام داد فقط کم مونده بود بگه بچه ها ی باند کاستلو من پلیسم من رو از بالا پشت بوم پرت کنین پایین
خاموش کردن دوربین توسط سالیوان هم خیلی جالب بود حتی وقتی که رفت داخل اتاق بازجویی نگهبان اتاق حتی واسه یه لحظه دوربین رو روشن نکرد با وجود اینکه خودش گفته بود این کار خلاف قانونه خب اگه خلاف قانونه چرا وقتی سالیوان داخل اتاق بازجویی شد دوربین رو روشن نکرد تازه اون دوربین خاموش و روشن بودنش از داخل اصلا معلوم نمیشد جالبتر از اون اینه که حتی یکی به سالیوان نگفت که تو وانمود کن دوربین خاموشه و از متهم بازجویی کن ولی ما دوربین رو خاموش نمیکنیم تازه هیچکدوم این کار خلاف مقررات سالیوان رو به مافوق گزارش نکردن
مورد بعد درباره عملیاتی بود که پلیس اونجا دوربین کاشته بود کسی که دوربین ها رو کار گذاشته بود گفت : ما فقط دو ساعت وقت داشتیم ..... خب اگه دو ساعت وقت داشتن یعنی از دوساعت پیش میدونستن که کاستلو اونجا قرار داره پس چرا مامورهاشون رو اونجا به طور مخفی مستقر نکردن ؟ طریق sms فرستادن سالیوان و کاستیگان هم جالب بود سالیوان از توی جیبش برای کاستلو بدون هیچ غلطی sms فرستاد ولی کاستیگان برای فرستادن نشان دلار به صفحه گوشیش نگاه میکرد این در صورتیه که اتفاقا باید بیلی به خاطر موقعیتش همچین توانایی داشته باشه
وقتی که کاستلو برای خرید مواد به یه کانتینر میره سالیوان بهش اطلاع میده که تحت تعقیبه و لازم نیست خودش همراه باندش به کانتینر بره بعد کاستلو که دم به تله نمیداد خیلی راحت به سالیوان میگه:شرشون رو کم کن
یعنی واقعا چی پیش خودش فکر کرده که مثلا سالیوان به پلیس بگه :کاستلو رو تعقیب نکنین اون طفلی گناه داره.... البته اونم خوب از شرمندگیش درمیاد و با یه گروه پلیس میره سروقت کاستلو حالا ما توقع داریم که سالیوان به خاطر پنهان کاری کاستلو مبنی بر اینکه کاستلو با FBI در تماس بوده تیر خلاصی رو به کاستلو بزنه اتفاقا برعکس میشه اول کاستلو اسلحه میکشه و سالیوان هم مجبور میشه بکشتش یه نکته ی خیلی مهم اینه که توی اون کانتینر فقط سالیوان با کاستلو روبرو میشه و باهاش صحبت میکنه یعنی واقعا در اون مدت هیچ پلیسی اونجا نرفته سروقت مهره اصلی یعنی کاستلو . تازه وقتی سالیوان کاستلو رو میکشه خطاب به پلیسها میگه: بیاین بالاخره کشتمش من کاستلو رو کشتم یعنی تا اون موقع پلیسها کجا بودن؟ چیکار میکردن؟ فاجعه بارتر از همه ی اینها زمانی هست که کاستیگان برمیگرده اداره پلیس و از سالیوان میخواد که هویت واقعیش رو بهش برگردونه بعد سالیوان رمز پرونده اش رو میخواد بیل هم خیلی راحت رمز رو بهش میده خب فرض کنیم بهش اعتماد داره پس چرا خودش سراغ کامپیوتر نمیره اصلا فرض کنیم اون اجازه ی این کار رو نداره پس چرا وقتی که میفهمه سالیوان جاسوس کاستلو بوده عین احمقها از اون اتاق میره بیرون و با این کارش یه جوری به سالیوان میفهمونه که من فهمیدم تو جاسوسی بعد بیل واقعا توقع داره که سالیوان پرونده ی اون رو پاک نکنه لابد بعدش هم خودش رو معرفی کنه . در صورتی که میتونست به روی خودش نیاره بعد از اینکه هویتش رو پس گرفت سالیوان رو لو بده این اتفاق غیر منطقی باعث میشه رویدادهای پایان فیلم که بر مبنای همین اتفاق غیر منطقی شکل میگیره نا معقول باشه در ضمن من دلیل این همه خشونت در فیلم رو اصلا متوجه نمیشم واقعا به این همه خشونت لازمه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
کار بیگنام هم به شدت غیر حرفه ای و غیر انسانیه . خودش به کاستیگان این عملیات رو واگذار کرده بعد وقتی مجبور میشه استعفا بده دیگه هیچ ارتباطی با بیل برقرار نمیکنه حتی جویای حالش هم نمیشه .
در پایان فقط میتونم این یه جمله رو درباره ی پایان تلخ فیلم بگم: خداوند نگهدار رفتگان است

ممنون که بازم به وب من سر زدی
شما انقدر خوب تحلیل می کنید که به نظرم اگه وقتش رو داشته باشید و یه وب شخصی بزنید خیلی خوب می شه .
اما در مورد رفتگان ، چند سال پیش توی تلویزیون دیدمش ولی متاسفانه نمی تونم در مورد جزئیاتی که نوشتید نظر بدم چون اونقدر دقیق در ذهنم نیست اما کلیتش اینه که رفتگان اگر چه خیلی تم تازه و بکری نداره اما نوع شخصیت پردازی ها و روند داستان علی رغم تمام نقاط ضعفی که طبق نوشته های شما وجود داره ، در کنار کارگردانی دقیق اسکورسیزی و بازی های عالی ، حاصلش یه اثر خوب جنایی شده و به نظرم اتفاقا دلچسبه .

نازیلا کیایی جمعه 28 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 02:48 ق.ظ

راستی اگه میشه درباره ی فیلم کنستانتین هم نظرتون رو بگین البته اگه دیدین

اگر به لایه های ظاهری کنسانتین نگاه کنیم ، با یه فیلمی طرف هستیم که در کنار مذهبی بودنش البته به شکلی جدید ، از موارد فیلمهای ترسناک هم استفاده کرده تا فضاسازی های قوی مثل سکانس جهنم که با اکشن هایی که به کمک بازی خوب کیانو ریوز حتی یه جورایی سبک و سیاق ماتریکس گونه گرفته که نتیجش فیلمی شد که در زمان خودش خیلی مورد توجه جوون ها قرار گرفت و حتی توی فیلم به نظرم می شه پیام های اخلاقی خوبی پیدا کرد اما
کنستانین در لایه های زیرین ، طبق مطالبی که خوندم و یا نقد آقای عباسی فیلمی است ضد مذاهب الهی تا جایی می بینیم شیطان حتی می تونه در مقابل خداوند قد هم علم کنه .
در کل یه فیلم جذاب و متفاوته اما خوب یا بد بودنش قطعا بستگی به مخاطب داره که بخواد در عمق فیلم بره و فیلم رو پس بزنه و یا از خود فیلم لذت ببره و دیدگاه های مذهبی فیلم رو صرفا به عنوان سرگرمی بهش نگاه کنه .

نازیلا کیایی جمعه 28 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 03:30 ب.ظ

ممنون از نظرتون ولی باید بگم من یه وبلاگ دارم البته حدود دو سه سالی هست که بهش سر نزدم البته وب بنده هیچ ربطی به نقد فیلم نداره ولی پیشنهاد خوبیه
من خیلی وقت پیش یه نقد درباره شاتر ایلند نوشتم حالا شما ببینید چطوره : ۲ تا احتمال وجود داره: احتمال اول اینه که تدی دنیلز واقعا دیوونه بوده در این صورت: اگه رئیس بیمارستان واقعا میخواست اونو از توهم خارج کنه چرا از راه منطقی این کار رو نکرد؟مثلا چرا هیچ تلاشی نکرد تا اون داستانی رو که داره 2 سال از زبون تدی میشنوه رو تغییر بده به این گونه که مثلا وقتی تدی خیال میکنه همکارش پایین صخره ها افتاده بر خلاف خیال تدی همکارش میتونست به جای ترک اون کنار صخره منتظرش بمونه تا تدی اصلا به پایین صخره ها نره که اگه نمیرفت قضیه ی راشل واقعی کاملا منتفی بود و خیلی راحت میتونستن بهش بقبولونن که راشلی وجود نداره
ما هیچ رفتار نرمال و عادی از کارکنان و رئیس بیمارستان نمیبینیم این در صورتیه که اتفاقا چون همه دارن نقش بازی میکنن باید این نقش رو به گونه ای بازی کنن که ذهن یه ادم سالم به توطئه و پنهان کاری سوق پیدا نکنه تا چه برسه ذهن یه ادم روانی
عادی ترین رفتار مربوط میشه به خطرناکترین بیمار. تنها کسی که رفتار نرمال داره تدی دنیلزه .اصلا فرض میکنیم دکتر کاولی میخواست که دنیلز داستان همیشگی خودش رو پیش ببره و اخر خود تدی به غیر واقعی بودن داستان پی ببره ولی با وجود اینکه این داستان رو ذهن یک بیمار روانی ساخته ولی ما هیچ تناقضی در این داستان نمیبینم برای همین نمیتونیم غیر واقعی بودن این داستان رو قبول کنیم حالا وقتی یه ادم سالم یک داستان ساختگی ذهن یه بیمار اسکیزوفرنی رو باور میکنه چطور میشه انتظار داشت که اون بیمار این داستان رو باور نکنه و خیلی ساده در اخر داستان با غیر واقعی بودنش کنار بیاد و منکرش بشه . اصلا این داستان چه ضرری برای دنیلز یا دیگران داره ؟ همه بیماران شیزوفرنی با توهم زندگی میکنن خب تدی هم یکی از همونا تازه بیمارستان روانی هم جای همین نوع بیمارهاست جمله کاولی هم در پایان داستان واقعا چرنده که برمیگرده به دنیلز میگه :خیلی دوست داشتم میذاشتم که تو در دنیای خودت زندگی کنه ولی نمیتونم و هیچ توضیحی برای چرایی این نتونستن نمیده
چرا اونقدر که برای به واقعیت برگردوندن دنیلز تلاش میکنن برای به واقعیت برگردوندن بیماران اسکیزوفرنی دیگه در همون بیمارستان هیچ تلاشی نمیکنن؟ حتی اگه قبول کنیم دلیل به واقعیت برگردوندنش اینه که اون خطرناکترین بیماره و به دیگران صدمه میزنه باز هم دلیل منطقی نیست چون طبق گفته خودشون ساختمون c جای بیماران روانیه خطرناکه خب تدی هم یکی از همونا حالا اگه برای دیگران مخاطره آمیزه چارش یه زندان انفرادیه درست مثل زندانی که اندرو لیدیس در اون زندانی بود
اصلا چرا در این 2 سال هیچ اقدامی برای به واقعیت برگردوندن دنیلز انجام نمیدن و بعد از 2 سال به فکر همچین کاری میفتن؟ یعنی در مدت 2 سال هیچ مشکلی از جانب تدی برای اونا پیش نیومده که به فکرش نیوفتادن؟یا شاید هم بعد از 2 سال متوجه شدن که دنیلز خطرناکترین بیماره و اونا حواسشون نبوده ! فیلم هیچ توضیحی در این باره نمیده یا اگه مثلا طبق گفته کاولی دنیلز طی 2 سال گذشته تحت درمان بوده چطور یکدفعه سر از دریا درمیاره و همه چیز از یادش میره ولی در آخر فیلم با اینکه بیهوش میشه و چند روزی هم در حالت بیهوشی به سر میبره(گذشت چند روز رو میشه از خوب شدن زخمهای دست تدی متوجه شد) بعد از به هوش اومدن همه چیز حتی بیشتر از اون داستانی که اونا بهش گفتن یادش میاد .
در اول فیلم گفته میشه راشل سولاندو پابرهنه فرار کرده و اطراف بیمارستان هم پر از خارهای بزرگه ولی وقتی با راشل اول(همون راشل ساختگی) روبه رو میشیم هیچ زخمی حتی یک زخم کوچیک در پاهاش نمیبینیم جوری که خودش متوجه میشه و پاهاش رو از تدی مخفی میکنه یعنی کاولی حواسش به این نکته ی ساده اما مهم نبوده؟
در آخر فیلم گفته میشه تدی خشن ترین بیماره ولی در طول فیلم همه چیز برعکس این حرف اتفاق میفته یکی از نمونه هاش همون پلیسه که دنیلز رو به اشکلیف برمیگردونه و از خشونت خودش حرف میزنه و ازش میپرسه اگه قرار باشه چشماتو از کاسه دربیارم چیکار میکنی؟ یابهش تلقین میکنه که اگه غذا فقط برای یک نفر باشه و تو گرسنه باشی خیلی راحت منو میکشی در صورتی که چندبار از تدی میشنویم که میگه من آدم خشنی نیستم یا وقتی میخواد از دست دکتری که قصد تزریق آمپول بهش داره فرار کنه دکتره بهش میگه میخوای منو بکشی؟ همین جمله رو نگهبان فانوس دریایی هم بهش میگه که واقعا خنده داره چون این جمله درباره کسی صدق میکنه که در طول فیلم حداقل یه رفتار خشونت آمیز ازش دیده باشیم نه اینکه با شخصیتی طرفیم که اتفاقا از کشتن تنفر داره وقتی داره با بیماران روانی صحبت میکنه(برای اطلاعات بیشتر در مورد سولاندو) از خشونتی که اونا دارن لذت نمیبره تازه ناراحت هم میشه حتی وقتی یکی از بیمارها به خاطر کار زشتش اون رو عصبانی میکنه تدی بهش حمله نمیکنه هیچ برخورد بدی با لیدیس (کسی که در خیلاتش زنش رو کشته) نداره حتی براش دلسوزی هم میکنه (آدم سالم اینکارو انجام نمیده تا چه برسه روانی) خیلیها در جنگها شرکت میکنن و کشتارها رو میبینن ولی الزاما این خاطراتشون به کابوس تبدیل نمیشه اگه دنیلز خشنه باید خیلی راحت با این خاطرات کنار بیاد ولی چیزی که ما میبینیم برعکسه
خنده دارترین صحنه جاییه که کاولی به دنیلز میگه تو همکاری نداشتی و درست چند ثانیه بعد بهش میگه از همکارت برام بگو(رئیسه از همه دیوونه تره) جالبتر از همه قضیه اسلحه خالیه آخر فیلمه وقتی تدی اسلحه ی خودش رو به طرف کاولی و روانپزشکش میگره اونا میترسن و ازش میخوان که شلیک نکنه اگه اونا میخوان که تدی با واقعیت روبرو بشه خب اسلحه ی خالی هم یکی از همون واقعیتهاست تازه به پذیرفتن واقعیتهای دیگه هم کمک میکنه پس چرا رئیسه میگه این کارو نکن
واقعا چه اتفاقی در شلیک کردن میفتادکه در شلیک نکردن نمیفتاد؟؟


نازیلا کیایی جمعه 28 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 03:35 ب.ظ

حالا احتمال دوم:دنیلز دیوونه نبوده در این صورت: اون بچه ای نداشته پس اون دختری که دائما در خواب و خیالش میدید کی بود؟ فرض کنیم یکی از همون کسایی بود که در جنگ کشته شده بود در این صورت عکسش دست رئیس بیمارستان چیکار میکنه؟ اصلا رئیسه از کجا میدونست که همچین دختری با این شکل و قیافه در کابوس دنیلز وجود داره؟ اگه فرض کنیم رئیسه این دختره رو در ذهن دنیلز ساخته پس چرا در طول فیلم کاولی حتی واسه یکبار هم از دختری صحبت نمیکنه ؟ حتی اگه قبول کنیم با قرص و دارو اون رو مسموم کرده باشن و از این طریق یه بچه خیالی در ذهنش ساخته باشن چطور میشه که بچه خیالیه دنیلز درست شبیه همون دختر بچه باشه که عکسش در دست رئیس بیماستانه ؟
هدف دلوریس از گفتن این جمله در آخر فیلم چیه؟: اینجا آخر خط توئه یا گفتم که تو نباید اینجا(فانوس دریایی) بیای . اگه دنیلز واقعا دیوونه نبود دلوریس میتونست بگه تو نباید تسلیم بشی یا نباید این حرفهارو قبول کنی یا جمله ای که اون دختر بچه به ادوارد(تدی) میگه :تو باید مارو نجات میدادی . اگه دختره قربانیه جنگ بود و بچه ادوارد نبود میتونست بگه من قربانیه اون جنگم یا اینکه بگه تو باید در اون جنگ به ما کمک میکردی (تازه این جوری از کلمه جنگ دو برداشت متفاوت میشد کرد و تازه به تعلیق داستان هم کمک میکرد)
اگه داستانی که در آخر رئیسه تعریف کرده دروغ باشه چطور دنیلز همه خاطراتش رو با جزئیات یادش میاد در صورتی که اگه ادعاهای کاولی غلط و غیر واقعی باشه ادوارد نباید اونو بپذیره و فقط به خاطر ترسی که از برداشتن قسمتی از مغز داره تنها کاری که میتونه بکنه اینه که به ظاهر تسلیم بشه و حرفهای دکتر کاولی و دکتر شیهان(همون همکارش) رو تکرار کنه و چیزهایی بگه که اونا دوست دارن بشنون ولی میبینیم که حتی تاریخ قتل همسرش رو هم یادشه (تاریخ رو که دیگه بهش تلقین نکردن)جمله ی پایانی دنیلز نیز حکایت از قبول کردن داستان کاولی و شیهان و دیوونه بودن خودش داره : کدومش بدتره زندگی مثل یه هیولا یا مردن مثل یه آدم خوب .
اگه دنیلز واقعا یه مارشاله پس چرا اسلحه ای که در آخر فیلم ادعا میکنه که مال خودشه اسباب بازی از کار درمیاد؟ اگه دیوونه نیست چرا اول خیال میکنه وقتی به رئیسه شلیک کرده اونو کشته ولی بعدش میبینه که اون سالمه .اگه دنیلز بیمار نیست پس اون راشلی که در صخره ها دید واقعیه . از طرفی همکارش هم واقعا وجود داره و واقعیه . پس چرا راشل بهش میگه تو همکاری نداری؟ یعنی دنیلز توهم داره؟ اول فیلم به دنیلز گفته میشه که الان همه نگهبانها عصبانی هستن . بیننده همون لحظه میپرسه چرا؟ ولی دنیلز که اتفاقا یه مارشاله و باید ناخود اگاه این سوال طبیعی رو بپرسه نمیپرسه و این خیلی عجیب و غیرعادیه

مدیر وبلاگ شنبه 29 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:32 ب.ظ

ممنون از تحلیل زیباتون ، واقعا کامنت های پرباری می ذارید
نمی شه با قطعیت گفت که تدی دیوونه بوده یا نه ، چون به نوعی ضد و نقیض هایی پیش میاد مثل دلایلی که شما نوشتید ولی من همچنان فکر می کنم نکته ی اصلی فیلم در همون چند دقیقه ی پایانیشه چون حداقل ندیدم کسی با قطعیت بتونه دیوونه بودن یا نبودن تدی رو رد کنه چرا که فیلمنامه نویس خیلی حرفه ای و پیچیده این دو فرضیه رو در هم تنیده و فقط یک راه دیگه می مونه و اونم اینه که اساسا فیلمنامه رو زیرسوال ببریم و سردرگم بدونیمش که به نظر غیرمنصفانه میاد .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد