نـقـد فـیـلــم هـالــیوودی

نقد فیلم خارجی نقد فیلمهای هالیوودی سینمای هالیوود

نـقـد فـیـلــم هـالــیوودی

نقد فیلم خارجی نقد فیلمهای هالیوودی سینمای هالیوود

Haywire غیرقابل کنترل


I have never done a woman before …

You shouldn't think of her as being a woman




نقد و بررسی فیلم

Haywire غیرقابل کنترل


غیر قابل کنترل سعی کرده هم پیچیده باشه و هم اکشنی جذاب اما در واقع نه اونقدر که ادعا می کنه پیچیدست و نه آنچنان فیلم جذاب و نفس گیریه و
 اتفاقا شروع و همچنین پایان خوبی داره اما متاسفانه باید بهترین سکانس های فیلم رو همین سکانس های ابتدایی و انتهایی دونست .

 سعی شده تا کاراکتر اصلی " مالوری Mallory " با بازی " جینا کارانو Gina Carano " ویژگی های یک زن نیمچه قهرمان و حرفه ای رو داشته باشه . فیلمنامه نویس ویژگی های اغواگری اون رو هم در نظر گرفته ولی این ویژگی ها در حدی که مثلا نقش همسر پُل ( مایکل فاسبندر ) رو بازی می کنه قابل قبوله اما وقتی همچین آدمی انقدر راحت حاظر به ارتباط مخصوصا از نوع فیزیکیش می شه ، کاراکترش یه جورایی ناقص و معلوم الحال از آب درمیاد .

 

غیرقابل کنترل اساسا از فیلمنامه ناپخته و سبک کارگردانی سودربرگ ضربه خورده مثلا یکی از سکانس های مهم یک سوم ابتدایی ، سکانس نجات گروگانه ؛ سکانسی که کلا موسیقی متن جایگزین تمام صدا و دیالوگ های فیلم شده ، اما سکانس به لحاظ اجرا کارِ آماتورگونه ای دراومده و بیشتر در سطح کارگردانی تازه کاره و صرفا پلان نسبتا طولانی دویدن مالوری و حرکت متمادی دوربین در جلوی اون ، بخش خوب و قابل توجه این سکانسه . متاسفانه موسیقی متن هم چندان جالب نیست و در کل موسیقی متن های ساخته ی دیوید هلمز مثل سکانس های اکشن ، حس و حال چندانی ندارن و تنها موسیقی قابل قبول فیلم رو می شه بعد از پایان فیلم و در تیتراژش شنید .


سودربرگ سعی کرده یه جاهایی مثل سکانسی که کنث به خونه ی مالوری میاد تا با ما هم در مورد ماموریت جدید صحبت کنن ، خلاقیت زیادی به خرج بده ، توامانی که کنث داره ماموریت رو توضیح می ده ، نما از پشت قفسه ی کتاب ها گرفته شده ، سودربرگ با پایین اومدن از قفسه ها و همچنان در کادر بودن بازیگرها ظاهرا یه پلان متمادی حرفه ای ساخته اما به نظرمیاد که انجام این حرکت در جهت بهتر شدن کلیت سکانس نبوده و بیشتر حرکتی فریبنده برای پرت کردن حواس تماشاگر بوده .

  با این حال تلاش های سودربرگ در پرداخت جزئیات یه جاهایی جواب داده ، به طور مثال زمانی که مالوری در حال فرار از دست پلیسه ، نمای گرفته شده از پلیس ها رو بدون کات ، رو به بالا می چرخونه و جایگاه مالوری رو در حال فرار نشون می ده . نوع نماهایی هم که در سکانس فرار با ماشین از دست پلیس ها گرفته شده ، جالب و متفاوته اگر چه سکانس برخورد با آهو و در ادامه برخودر با درخت کمی بیش از حد مصنوعی دراومده . در سکانس پایانی درگیری در کنار ساحل هم نماهای قشنگی وجود داره ، مخصوصا سکانس شروع درگیری که یکی از اون سکانس های استثناییه یعنی جایی که مالوری داره به سمت کنث میاد و کنث از پشتش خبر نداره اما داریم پشت سر اون رو می بینیم که حس همین یه پلان از حس تمام درگیری که بعدا بین این دو انجام می شه بیشتره چون علنا پلان های بعدی که با نماهای متفاوت و کات های سریع همراه شدن ، بیشتر آزار دهنده دراومدن و حس و حال صحنه رو انتقال نمی دن .

 نیمه ی دوم فیلم به لحاظ اکشن به نیمه ی اولش می چربه اما واقعیت اینه که در هیچ کدوم از سکانس های فیلم هیجان خاصی رو نمی شه تجربه کرد ؛ در واقع سودربرگ با چنان طمانینه ای سکانس های اکشن رو درآورده که شاید در نوع خودش جالب شده اما مطمئنا این سکانس ها برای یک فیلم قوی خیلی بیشتر تاثیرگذار می شدن تا فیلمی این چنینی که اساسا به سکانس های اکشن نفس گیری احتیاج داشت ؛ کافیه به سکانس نسبتا طولانی فرار مالوری روی پشت بام ها دقت کنید و یا فرار از دست پلیس ها که گفتم نماهای قشنگی داره اما نمی شه اسمش رو سکانسی اکشن گذاشت البته طمانینه ی سودربرگ برای ایجاد هیجان در دو بخش خیلی خوب از آب دراومده ؛ یکی در اوایل فیلم ( در داخل رستوران ) و دیگری در اواسط ( در داخل اتاق هتل ) که خیلی غافلگیرکننده شده .

فیلمنامه نوشته ی لِم دابز هم خیلی عقب تر از اون چیزی است که سودربرگ سعی می کنه در اجرا جلوش کنه ، یعنی کل ماجرای فیلم صرفا در یک دقیقه در اواخر فیلم توضیح داده می شه و با توجه به این که شخصیت پردازی خاصی هم برای هیچ کدوم از کاراکترها صورت نگرفته ، فیلمنامه علی رغم این که دوست داره مخاطب رو دچار تعلیق و در ادامه غافلگیر کنه اما موفق عمل نمی کنه یعنی شاید بشه گفت با تعریف بیشتر داستان به کمک فلش بک و یا گنجوندن سکانس جذاب ابتدایی و توضیح دادن اون سکانس در اواخر فیلم ، مخاطب رو وادار به دیدن ادامه ی فیلم کرده باشه اما این ها بیشتر ترفندهایی است که فیلمنامه نویس برای پوشوندن هر چه بیشتر فیلمنامه دم دستی خودش به کار برده تا هر چه بیشتر جدی و مثلا هوشمندانه جلوش کنه .

 

ذکر این نکته هم شاید مفید باشه که بدونید هزینه فیلم 23 میلیون دلار و فروشش31 میلیون دلار بوده اما چون بودجه ی زیادی براش صرف نشده قطعا به عنوان آثار مهم شکست خورده ی سال قرار نخواهد گرفت .

در کل غیرقابل کنترل با اینکه فیلم بدی نسیت اما یقینا نمی شه به عنوان اثری موفق قلمدادش کرد ، سبک کارگردانیِ راحت تر و واقعا نفسگیرتر در کنار فیلمنامه جدی و پخته می تونست فیلم خوبی به عنوان خروجی عرضه کنه ، مخصوصا این که بازیگرهای شناخته شده ای در نقش های مکمل فیلم حضور دارن که البته فرصت و درونمایه شخصیتی چندانی برای عرضه ندارن . جینا کارانو البته از این نظر که فرد شناخته شده ای در سینما نیست انتخاب خوبی بوده و احتمالا بتونه به خاطر حضور خوبش در این فیلم ، در کارهای اکشن دیگه هم حضور پیدا کنه .

 

 


Woman In Black زن سیاه پوش




نقد و بررسی فیلم زن سیاه پوش Woman In black

 

I believe even the most rational mind can play tricks 

in the dark



 


زن سیاه پوش علی رغم شباهتهایی با آثاری مثل حلقه ، کینه و حتی سکوت مرده (Dead Silence ) ، به دلیل داشتن منبع اصلی و دلایل دیگه ای که در ادامه گفته خواهد شد نه تنها یک فیلم کلیشه ای نیست بلکه از هر حیث خوبه .

سکانس ابتدایی فیلم استثناییه ، به طوری که به نظر من یکی از بهترین سکانس های آثار سینمایی در سال 2012 خواهد شد . نماهای انتخاب شده به شدت حساب شده و کاملن و در عین حال در راستای مفهوم سکانس ؛ اما علاوه بر این کارگردانی هوشمندانه ، موسیقی متن فوق العاده ای در این قسمت شنیده می شه که در چند بخش دیگه ی فیلم هم تکرار می شه و باز از همین الآن باید بگم یکی از بهترین موسیقی متن های 2012 همینه .

بعد از اون تیتراژ فوق العاده ، ماجرای اصلی فیلم با اشارات کوتاهی آغاز می شه و پیش از رسیدن به دقیقه 10 ، آرتور کیپز ( دانیل رادکلیف ) راهی سفر می شه ، یکی از نکات جالبی که در این دقایق ابتدایی جالب توجهه ، نقاشی های خالصانه ی پسر آرتور ه ؛ دو روزی که پدرش نیست رو خالی گذاشته ولی در روز جمعه ، خودش رو در کنار پدرش و البته خوشحال نقاشی کرده ، نقاشی که در واقع به نحوی در فیلم به حقیقت می پیونده و واقعا پدر و پسر و البته با مادر همیشه در کنار هم می مونند .

وقتی آرتور وارد شهر می شه ، اولین نکته ای که جلب توجه می کنه رفتارهای عجیب مردم و مخصوصا بچه هاست، البته خوشبختانه این رفتار اونها دلیلی داره که در ادامه بهش پی می بریم و می بینیم اونقدر هم عجیب نیستن .

ورود اولیه آرتور به خونه ی ایل مارش ( که در واقع روح جِنِت ( ژِنِت ) یا همون زن سیاه پوش در اون حضور داره ) شاید در نگاه اول ، برای مخاطب کمی دلسرد کننده باشه وانتظار ایجاد ترس از همون لحظه اول رو داشته باشه  چرا که صرفا در یکی دو تا نما این ترس تا حدی القا می شه ولی فیلمساز در این بازدید اولیه خیلی هم مخاطب رو دست خالی نمی ذاره و بعد از خروج آرتور از خونه ، در کنار دریاچه با ایجاد فضای مه آلود ، صداهایی که بعدا دلیلش رو می فهمیم و چرخش مداوم دوربین ، نوعی حالت گیجی در مخاطب ایجاد می کنه و بعد ایست ناگهانی بعد از اون همه چرخش ، حرکت حقیقتا ویژه ای دراومده که باید به تدوینگرش هم تحسین گفت.

اما این بازگشت آرتور به اون خونست که ترسناک و دلهره آور بودن اثر رو به جد ثابت می کنه تا حدی که شاید سخت باشه که چشم از صفحه برداشت . در زن سیاه پوش نه تنها هیچ گونه علائمی از خون و خون ریزی وجود نداره بلکه از جلوه های بصری خاصی هم توی فیلم استفاده نشده ، با این حال حتی ایده های در ظاهر ساده مثل تکون خوردن صندلی یا قفل بودن در و باز شدنش به همراه صداگذاری های خیلی قوی ، خوب دراومده و ترس در لحظه به مخاطب کاملا انتقال داده می شه ؛ مخصوصا این که جان وتکینز با کارگردانی خوبش سعی کرده در هر سکانس برگ جدیدی رو کنه و هر چه قدر فیلم جلوتر می ره ترسناک تر باشه .

در این بین صدایی که برای کاراکتر جنت Jennetدر نظر گرفته شده ، به نحویه که تمام حس و حال انتقام رو القا می کنه ؛ نوع گریمش هم بی شباهت به کاراکتر دختر های سری فیلمهای حلقه و کینه نیست اما در هر صورت ، نه تنها رعب آوره بلکه مخصوصا نوع بازی هایی که با آرتور و یا به نوعی با ما می کنه به اندازه ی کافی ترسناک هست مثل جایی که از داخل خونه به آرتور نگاه می کنه و بر عکس ورود اولیه ی آرتور ، این بار از زاویه ای دیگه می بینم و مطمئنا اگه ما جای آرتور بودیم ، عطای دونستن حقیقیت رو به لقاش می بخشیدیم.


در این بین تقریبا تمام بازیگرها ، اجراهای خوبی از خودشون به نمایش گذاشتن و باورپذیرن حتی دانیل رادکلیف علی رغم عدم تطابق سنی با کاراکتر و پختگی کافی ، بازی قابل قبولی به نمایش گذاشته .

نوع ریتم و روند فیلم هم با طمانینه پیش می ره و شلوغی و شلختگی در اون وجود نداره ؛ حتی نوع شخصیت پردازی کاراکترها و نوع روند اتفاقات علی رغم ساده و خطی بودن اما به شکلی نیست که فیلمنامه نویس بخواد همه چیز رو در یه لحظه تعریف کنه و یا با کاراکترهای کاملا کلیشه ای طرف باشیم و وجود همین فیلمنامه قابل قبول یکی دیگه از دلایل جذابیت زن سیاه پوش شده؛ البته این فیلمنامه یه حسن مهم دیگه هم داره و اونم به اندازه بودن دیالوگ هاست ، یعنی کاراکترها در حدی که واقعا حرفی برای گفتن دارن ، صحبت می کنن و بی ربط و بی جا حرف نمی زنن  ؛ اگرچه به لحاظ محتوایی هم تلاش هایی صورت گرفته اما آنچنان محتوای ارزشمندی به مخاطب منتقل نمی شه .

فضاسازی در زن سیاه پوش یکی دیگه از مواردیه که باعث می شه بیشتر مورد اعتنا قرار بگیره ؛ مخصوصا خونه ی مورد نظر و محل قرارگیریش ، خونه ای که فقط با یه راه به روستا وصل می شه و زمانی که جزر و مد اتفاق می افته ، ارتباطش با دنیای اطراف کاملا قطع می شه و نماهای اکستیریم لانگ شات ( خیلی دور ) قشنگ از این راه ، در جذابیت کلی فیلم موثر بوده 

 

 علاوه بر تمام موارد ظاهری ، نماد پردازی ویژه ای هم در طول فیلم مخصوصا در همون سکانس خاص آغازین وجود داره ، له شدن عروسک ها و یا شکستن وسایل بازی کودکان و یا در سکانس کنار ساحل که ویرانی قلعه های شنی بچه ها رو به وسیله ی خودشون می بینیم ، در حقیقت این سکانهای اسلوموشن شده ، تباهی کودکی این بچه ها ، تحت یک نیروی شیطانی رو با جذابیتی غیرقابل انکار به تصویر کشیدن که بی شک بر کیفیت کلی فیلم تاثیر جدی گذاشته .

در کل زن سیاه پوش انقدر فیلم موردپسندی هست که جزء آثار قابل توجه سال 2012 و از بهترین آثار ترسناک سال قرارش بدیم .

به عنوان نکته ی پایانی ، شاید پایان فیلم مخصوصا پلان پایانی چندان مخاطب رو راضی نکنه اما وقتی بدونه قسمت دومی هم قراره ساخته باشه ، این پایان نه بهتر ، بلکه منطقی تر جلوه می کنه .

 

 


Chronicle سرگذشت



Not All Heroes Are Super




نقدو بررسی فیلم 

Chronicle  سرگذشت

 

در اصطلاح به فیلمهایی که حوادث رو از طریق دوربین کاراکترها می بینیم  Found Footage گفته می شه که معمولا به همراه تکون های دوربین اجرا می شه تا بیشتر واقعی و باورپذیر جلوه کنه و اکثرا هم در آثار ترسناک این نوع شیوه رایجه ( به نقل از ویکی پدیای انگلیسی )


 Chronicle یا سرگذشت ، در واقع ادامه دهنده ی این نوع از فیلمهاست اما تفاوتهایی داره که حداقل از آثار معمول این نوع ساختار متمایزش می کنه و در بعضی بخش ها حتی اثری عمیق تر و بهتره اگرچه در نهایت به موفقیت فیلمهای برتر این به نوعی زیر-ژانر نمی رسه.

 سرگذشت برعکس رویه معمول این گونه آثار اتفاقا سعی می کنه شخصیت پردازی نسبتا جدی و کار متفاوتی رو انجام بده ؛ در واقع برای کاراکتر اندرو و نوع شرایط اطرافش پردازشی جدی صورت گرفته تا یک سوم پایانی قابل باور باشه . از طرفی سرگذشت نه داستانی تخیلی و غیرواقعی رو واقعیت می دونه و نه صرفا اثری تخیلیه و همین باعث شده خودش رو خیلی بیشتر از یک تجربه ی شخصی نشون بده .

نوع استفاده فیلمساز از دوربین و فکر پشت فیلمبرداری فیلم خیلی جالب و تحسین برانگیز بوده ، در واقع ما در بیشتر زمان ها داریم فیلم رو از زاویه دوربین " اندرو " می بینیم که در نیمه دوم ، " مت " هم به نوعی در این فیلمبرداری شریک می شه ، هوشمندی فیلمساز و فیلمبردار درنحوه استفاده ی اندرو از دوربین شخصیش رو در جاهای مختلفی میشه دید ، اندوریی که انگار خودش فیلمسازه و با توجه به قدرتی که براش درنظر گرفته شده ؛ دوربین چرخشی استفاده می کنه ، یه دفعه از نمای دور به نزدیک و یا از نمای نزدیک به دور می ره و این درهم تنیدن حرکت دوربین در ظاهر به وسیله ی بازیگر و در اصل تحت اراده ی فیلمساز در لحظاتی چیز ویژه ای از آب دراومده .

با توجه به اتفاقی که برای سه کاراکتر نوجوون می افته فیلم به خلاقیت زیادی احتیاج داشت، خوشبختانه عوامل فیلم با ایده ها و اجراهای خیلی خوب مخصوصا با توجه به جدی نبودن بودجه اثر ( 15 میلیون دلار ) ، نه تنها از انواع و اقسام ایده ها استفاده کردن و نه تنها کاراکترها در هر لحظه ویژگی جدیدی از خودشون نشون می دن بلکه عوامل فیلم تونستن تقریبا در تمام موارد اجرای قابل قبولی رو برای مخاطب به عرصه نمایش بذارن که باورپذیر هم باشه مخصوصا سکانس منهدم کردن اتاق بیمارستان که به نوعی مهیب ترین سکانس فیلم و به شدت غافلگیرکننده هم بود . ( کافیه همین الآن یه لحظه فکر کنید ، اگه همچین قدرتی داشتید واقعا چه کارهایی که می شد انجام داد ؟! )

البته اگه بخوایم دقیق نگاه کنیم در دو سکانس ، جلوه های بصری بیشتر مشخصه و کمی توی ذوق می زنه ؛ یکی در سکانس له کردن ماشین در پس زمینه توسط اندور که با توجه به میزان بودجه ، شاید بهتر از اون امکان ساختش وجود نداشته و یکی دیگه که کمی عجیب بود ، سکانس پایانی ، اگه کمی دقت کنید مشخصه که مت توی تبت نیست و جلوی پرده سبز راه می ره .

 

اما ....

از همون دقایق ابتدایی فیلم یک نکته ی مهم به ذهنم خطور کرد و اونم اینه که به نظرم بهتر بود اگه اساسا نوع ساختار فیلم از دوربین روی دست به یک دوربین ایستا و نه از دید کاراکترها و در قالب یک اثر استاندارد سینمایی عرضه می شد .

در آثار برپایه ی دوربین غیرمعمول ، هر چه قدر هم سعی کنید شخصیت پردازی جدی رو به خورد مخاطب بدید در هر صورت نه میزان موفقیتش در حد یه اثر سینمایی معمول خواهد بود و نه قدرت مانور در این نوع فیلمسازی تا این حد وجود داره و بیشتر باید یک طرح داستانی جذاب با انواع و اقسام جزئیات داشت و حتی خیلی دیالوگ جدی هم نمی شه گذاشت ؛ از همین جهت زمانی که " استیو " داره با اندرو توی ماشین در مورد خونوادش صحبت می کنه و یا سکانس گفتگوی مت و کیسی در جلوی خونه ی کیسی که مثل سکانس ذکر شده نسبتا طولانیه و اساسا فیلم رو از پا میندازه و بی حاله .

در سکانس نجات کیسیِ گیر کرده در خودرو هم ، اساسا هیچ چیزی توی کادر نیست و این باعث نمی شه به کار نزدیک بشیم و یا توی عمقش قرار بگیریم و حتی به نظر من تحت یک اثر سینمایی معمول + بودجه ای قابل قبول ، سکانس های فصل پایانی می تونست به مراتب ویرانگرتر و درگیرکننده تر دربیاد و یکی از بهترین سکانس های اکشن سال بشه .

در کل سرگذشت تلاش تحسین برانگیزیه ، فیلم ایده های جالبی داره و جالب تر هم تونسته اجراش کنه ، سرگذشت سعی کرده نوع دیگه ای از فیلمسازی ، حداقل در ردیف کارهای Found Footage انجام بده و این باعث شده با اثری طرف باشیم که این بار خود کاراکترها عامل اتفاقات فیلمن و سعی شده دوربین فیلم حساب شده باشه و آزار نده و در عین حال مفهومی جدی اگر چه تکراری اما به شکلی جدید در پس اثر وجود داره ؛ اما چیزی که باعث شده سرگذشت اون قدر که باید اثر ویژه ای نشه ، کم و کاستی هایی که اساسا در این نوع ساختار امکان اجرای بهترش وجود نداشته .

 

 

 

Underworld : Awakening

نقد و بررسی فیلم Underworld : Awakening

دنیای زیرین : بیداری


در سال ۲۰۰۳ اولین قسمت از سری فیلمهای دنیای زیرین عرضه شد که ایده هایی جدیدی وارد فیلم شده بود و عواملش تلاش زیادی برای خلق یه کاره نسبتا متفاوت کردند و سعی شده بود سبکش متمایز از اون چیزی باشه که تا به حال دیده شده ؛ البته در هر صورت تقلیدهایی از سری فیلمهای بلید Blade (که خودم یکی از طرفداراشم) رو انجام داده بود و علی رغم ضعفهای کوچک و بزرگی که داشت اما برای خودش طرفدارانی دست و پا کرد و در حد خودش نسبتا خوب از آب دراومد و در طی کمتر از یک دهه خودش رو به یه چهارگانه (Quadrilogy) تبدیل کرد .

هنوز هم شروع جذاب قسمت یک رو فراموش نکردم . کاراکتر سلین از همون ابتدا جذاب بود و کلا یکی از مهم ترین عوامل موفقیت این سری ، خلق این کاراکتر دوست داشتنی بود ( مخصوصا در انبوه قهرمان های مرد ) ؛ البته با توجه به جذابیت های ظاهری این کاراکتر و بازی باورپذیر کیت بکینسل.

حالا سه سال بعد از دنیای زیرین : خیزش لایکنها و شش سال بعد از غیبت ، سلین دوباره برگشته ، البته با توجه به گاز گرفته شدن توسط اکساندر کوروینس در قسمت دوم ، قوی تر و شکست ناپذیرتر از همیشه .

با توجه به تریلری که برای این قسمت عرضه شده بود ، انتظار کاری جذاب رو داشتم اما در همین ابتدا باید بگم بیداری دنیای زیرین ، نهایتا یه فیلم سرگرم کننده برای طرفداران این مجموعست و متاسفانه هر طور که نگاه بکنید اصلا فیلم خوبی نیست . حتی قسمت سوم با توجه به عدم حضور سلین از این قسمت جذاب تر و عمیق تر بود ؛ چرا که متاسفانه در این قسمت هیچ چیز شگفت انگیز و ویژه ای در این فیلم وجود نداره .

سیر روایی فیلم خیلی سادست و نویسندگان اثر بیشتر از اون که یه داستان جذاب  و پرتنش رو برای ما بگن ، راه رو برای ادامه فیلم باز کردن ، ادامه ای که برعکس قسمت دوم اون قدر انتظارش کشیده نمی شه .

طیفی از کاراکترهای متعدد وارد این قسمت شدن که مهم ترینشون پسر رئیس اون صومعه سرا و دکتر ( بدمن ) فیلمه که عملا هیچ پرداخت جدی براشون انجام نشده البته خود عوامل هم می دونستند که چندان چیزی در چنته ندارن و فیلم رو در عین تعجب بیشتر از ۷۵ دقیقه نساختن .

همچنان عامل اصلی موفقیت و تماشای فیلم خود سلینه . راستش حتی مایکل هم در قسمت های قبل ، خیلی چنگی به دل نمی زد و یه جورایی بی خاصیت بود و همش الکی وحشی بازی درمیاورد و مدام کتک می خورد و بیشتر سلین باید جمع و جورش می کرد! ؛ دخترشون باز هم از مایکل باعرضه تره اما فیلم اون قدر جدی نیست و سرنوشتش برای ما مهم نمی شه .

 در بخش اکشن که مهم ترین بخش فیلمه ، دنیای زیرین ۴ با این که بد کار نشده و بیشترین بودجه در بین این ۴ قسمت برای این فیلم صرف شده ( حدود ۷۰ میلیون دلار ) اما در این بخش هم چیز خاصی از فیلم نمی بینیم که مخاطب رو در سال ۲۰۱۲ به هیجانی که مد نظر سازندگان بوده ، برسونه .

از معدود سکانس های خاص فیلم ، مبارزه با مردان مسلح در ساختمون در اوایل فیلم و اون حرکت فوق سریع سلین بود که با توجه به نشون داده شدن اون سکانس در تریلر ، دیگه اون جذابیت و غافلگیری لازم رو نداشت .

یکی از سکانس های فیلم که می تونست خیلی نفسگیر دربیاد ، سکانس مبارزه ی سلین با گرگینه گنده در صومعه بود که خیلی سریع تموم می شه و هیجان خاصی هم توی اون چند تا پلان ایجاد نمی شه .

یکی از بهترین سکانس ها که بی شباهت به یکی از سکانس های قسمت اول نیست، سکانس سقوط آسانسور و شلیک پیاپی سلین به آسانسور و نوع نجات پیدا کردنشه که تا حدی شبیه به سکانس شلیک متمادی و چرخان به کف زمین و افتادن به طبقه پایین در دنیای زیرین ۱ بود ، البته به اون جذابی و خاصی در نیومده .

سکانس نجات پسر رئیس هم ، بی شباهت به سکانس نجات ترینیتی توسط نئو در اواخر قسمت دوم فیلم ماتریکس نیست ؛ فرو بردن دست در بدن و فشار قلب .

جلوه های بصری فیلم با اینکه فوق العاده و عظیم نیست اما تنها بخشیه که از قسمتهای قبلیش پیشی گرفته . نوع تبدیل کاراکترها به گرگینه در این قسمت خیلی بهتر و طبیعی تر کار شده ؛ در قسمت اول واقعا بد کار شده بود ، انگار باد می شدن!

۱۵ دقیقه پایانی هم اوج فیلمه و سراسر اکشن ، در دقایق پایانی نسبت به همین قسمت ، غافلگیری هم ایجاد می شه که در واقع مربوط به همون باز کردن راه برای شماره ی بعدیه.

نکته ی کمی عجیب هم اینه که نبرد پایانی فیلم جمع و جور دراومده و میشه فهمید چرا هزینه ی ساخت فیلم خیلی بالا نیست و عوامل هم خیلی ریسک نکردن ، واقعا جالبه که نبرد پایانی صرفا در پارکینگ! اتفاق می افته .

در کل علی رغم علاقه به کاراکتر سلین ، این قسمت خیلی پایین تر از حد انتظارم بود و من به لحاظ سطح کیفی در بین این ۴ گانه در رتبه ی آخر قرارش می دم .