نـقـد فـیـلــم هـالــیوودی

نقد فیلم خارجی نقد فیلمهای هالیوودی سینمای هالیوود

نـقـد فـیـلــم هـالــیوودی

نقد فیلم خارجی نقد فیلمهای هالیوودی سینمای هالیوود

The Perks of Being a Wallflower


نقد و بررسی فیلم

 مزایای سربه زیر بودن ( مزایای گوشه گیر بودن )  The Perks of Being a Wallflower






مزایای سر به زیر بودن با اسم متفاوتش سعی داره یه فیلم نوجوانه متفاوت هم باشه ، شکی نیست که این فیلم از کارهای معمول نوجوانانه چند پله بالاتره و هدف بزرگتری رو هم برای خودش در نظر گرفته اما پختگی لازم به عنوان یه فیلم خوب رو نداره .

مزایای سربه زیر بودن اگرچه در دقایق آغازینش داستان کم و بیش تکراری یه پسر سر به زیر رو تعریف می کنه که در ارتباط با دنیای اطرافش مشکل داره یا بهتره بگم دنیای اطرافش اشکالاتی داره اما با ظرافت و سادگی هر چه تمام تر پیش می ره ولی مشکل فیلم بعد از به مهمونی رفتن چارلی ( لوگان لِرمان ) شروع می شه و فیلمنامه نویس ماجراهایی رو اضافه کرده که در ظاهر باعث خاص شدن و وسعت فیلم و در واقع طولانی کردن فیلم شده ، در حقیقت ماجرای همجنسگرایی پاتریک ( اِزرا میلر ) و اتفاقاتی که با بِرَد ( جانی سیمونز ) رخ می ده یا ماجرای خاله ی چارلی علی رغم ریزه کاری های هوشمندانه ، تا حدی باعث فراز و فرودهای مداوم فیلم شده که یه جاهایی واقعا معلوم نیست فیلم می خواد چی بگه و یا دو سکانس رقص اگرچه شاید در لحظه تا حدی جذاب باشن اما چیزی بیشتر از دو سکانس پیش پاافتاده نیستن و کمکی به فیلم نکردن ؛ رابطه ی بین چارلی و مری الیزابت هم با اینکه ارزش عشق بین چارلی و سم ( اِما واتسون ) رو بیشتر نشون می ده اما به شکلی پرداخت نشده تا داستان فیلم رو پخته تر کنه ؛ در این بین یکی از بهترین بخش های فیلم سکانس های دونفره چارلی و سم ـه که تونسته فیلم رو صمیمی تر جلو ببره .

اما یکی از مهم ترین مزایای فیلم ، بازی خوب سه بازیگر اصلیشه مخصوصا لوگان لِرمان که به زیبایی نقشش رو ایفا کرده و همچین بازی خوبی از یه بازیگر نوجوون در یه فیلم نوجوانانه ، خودش از اهمیت بالایی برخورداره .

در کل مزایای سر به زیربودن اگرچه همچنان به لحاظ نگاه به عشق ، خامی هایی داره اما همون طور که گفتم یکی از قابل توجه ترین فیلمهای نوجوانانه اخیره اگرچه نتونسته آنچنان پا رو فراتر از یه اثر نوجوانانه خوب بذاره و به فیلمی خوب تبدیل بشه چرا که حتی اگه مثل سکانس پایانی دیالوگ های فوق العاده ای هم داشته باشه و کارگردان اجرای خوبی رو به کار بسته باشه بازهم داستانی که بشه از درونش به اون رها بودن و حس زیبا در پایان رسید چندان وجود نداره .


Frankenweenie


نقد و بررسی فیلم

 فرانکن وینی   Frankenweenie



تیم برتون 7 سال بعد از عروس مردگان دوباره به سراغ ژانر انیمیشن و سبک استاپ-موشن رفته . اینبار برتون فیلم کوتاه و زنده خودش محصول 1984 رو به یک انیمیشن تبدیل کرده و تا حد زیادی سعی کرده دو فیلم ساخته شده حس و حال مشترکی داشته باشن ، حتی روند داستانی و سکانس های کلیدی فیلم هم تقریبا از هر نظر یکی هستن.

فرانکن وینی اما اشکالات متعددی داره و برعکس عروس مردگان ، نمی شه براش جایگاه ویژه ای حتی در بین انیمیشن های سال در نظر گرفت ؛ اولین ایرادی که می شه به فیلم گرفت تاکید زیاد برتون بر شبیه سازی این فیلم با فیلم کوتاهیه که بهش اشاره شد تا جایی که رنگ ها و کارگردانی هنری فیلم در سطح همون فیلم کوتاهه و به عنوان یه اثر انیمیشن تقریبا نکته ی زیباشناسانه ای نمی تونید در فرانکن وینی پیدا کنید حتی باید بگم این رنگ سیاه احتمالا مخاطبین کم سن و سال و حتی شاید بزرگسال رو ناامید می کنه.

به لحاظ داستانی جزئیاتی مثل همکلاسیهای ویکتور ( کاراکتر اصلی ) و هیولاها به فیلم اضافه شده که باعث طراوت مظاعف و قاعدتا تبدیل به یه اثر بلند شده اما به لحاظ شخصیت پردازی تقریبا کار خاصی برای هیچ کدوم از کاراکترها صورت نگرفته و باید بگم کاراکترها نهایتا چیزی بیش از یه تیپ معمولی نیستن و هیچ همذات پنداری خاصی با اونها وجود نداره و به راحتی بیشترشون بعد از فیلم فراموش می شن ؛ حتی این کاراکترها طنز ویژه ای هم به اثر اضافه نکردن و در کل کمبود طنزدر طول اثر به شدت حس می شد ؛ در واقع کاراکتر معلم ، همشاگردیهای ویکتور و پدر و مادرش ، با اینکه هیچ کدوم نه شما رو آزار می دن و نه ازشون بدتون میاد و حتی شاید کمی جذاب هم باشن اما همون کلیشه هایین که در طول انیمیشن های این چند ساله بودن . طراحی کاراکترها هم شباهت های زیادی با انیمیشن عروس مردگان داره مخصوصا کاراکتر اصلی هر دو فیلم .

برتون از دل سکانس های مهم و تاثیرگذار فیلم هم ، آنچنان اجراهای ویژه ای رو از آب درنیاورده و به جای خلق سکانسهای جدید و متفاوت ، تقریبا همون سکانس های فیلم کوتاهش رو اینبار به انیمیشنی استاپ  موشن تبدیل کرده.

در این بین مطمئنا یکی از شاخص ترین برتریهایی که این فیلم نسبت به فیلم 1984 داره ، مفهومیه که برتون از طریق این دیالوگ سعی در القاش داشته که اتفاقا مهم ترین دیالوگ فیلم هم هست " علم خوب و بد وجود نداره اما واسه هر دو راهش می شه استفاده کرد ".




در کل فرانکن وینی اگر چه فضاسازی باورپذیر و صداپیشه های خوبی داره و تقریبا هم سرگرم کنندست اما نسبت به عروس مردگان به مراتب عقب تره و به ناچار باید بگم بیشتر از یه فیلم متوسط نیست .


CLOUD ATLAS اطلس ابری



شاهکاری برای تمام دوران


 نقد و بررسی کامل فیلم

اطلس ابری Cloud Atlas


   بهترین ، بزرگترین و مهم ترین

فیلم سال 2012

می گن روز مرگ یک فیلمساز زمانیه که فکر کنه بهترین فیلمی که می تونسته رو ساخته و دیگه موفقیتش تکرار نخواهد شد ، واچوسکی ها بهترین فیلمی رو که می تونستن یعنی ماتریکس 1 رو ساختن اما اونها جزء معدود فیلمسازان حال حاظر هستن که جهان بینی جدی و وسیعی دارن ؛ اینبار لری و لانا واچوسکی با همراهی تام تیکور و با اقتباس از کتابی تحسین شده به همین نام نوشته دیوید میچل ، از پرورش و تغییر یک روح در طول تاریخ صحبت می کنن ، از پیوستگی انسان ها و تاثیر اعمال اونها بر هم  و در  عین حال از یک حرف مشترک در تمامی دوره ها.

 اطلس ابری علی رغم اینکه 6 داستان مختلف رو در دوره های بعضا متضاد ( البته با بازیگرانی یکسان) روایت می کنه و با توجه به حضور سه نفر پشت دوربین اما از هر نظر اثری به شدت یکدست و یکپارچست مخصوصا وقتی که بدونید واچوسکی ها با یه گروه مجزا ، داستان های اول ، پنجم و ششم رو کارگردانی کردن و تیکور هم با گروهی مجزا ، داستانهای دوم تا چهارم اما در هیچ سکانس فیلم احساس نامتجانس بودن فضاها و رخدادها با مفهوم و فضای کلی فیلم وجود نداره ؛ حتی وقتی رگه هایی از اکشن پیدا می کنه و یا تاحدی طنز واردش می شه بازهم ذره ای از مسیر خودش فاصله نمی گیره ؛ در عین حال نباید نقش طراحی های صحنه بی نقص فیلم رو هم فراموش کرد ، تمام دوره های فیلم از قرن 19 گرفته تا آینده گذشته مانند قرن 24 ، با ظرافت و هوشمندی هرچه تمام تر اجرا شده . در واقع در معمولی ترین حالت ، با فیلمی طرفیم که قدرتی برابر با شش فیلم خوب رو داره .

یکی از جدی ترین خرده هایی که به اطلس ابری گرفته شده ، طولانی بودن اونه ؛ شاید به خاطر این طولانی بودن یه جاهای کوتاهی کمی از کشش فیلم کاسته بشه اما در کل زمان 164 دقیقه فیلم به اندازه و لازمه چرا که می شه گفت سکانس زائد و بدون کارکردی وجود نداره و زمان کمتر از این قطعا می تونست باعث الکن موندن پردازش داستان و شخصیت ها بشه ، حتی سکانسهای بزرگسالانه فیلم با اینکه شاید از دیدگاه شخصی قابل توجیه نباشن اما پیش افتاده هم نیستن و سعی شده در بطن داستان قرار بگیرن . نباید فراموش کرد که روایت روون داستان های متفاوت ، دیالوگ های پربار در کنار نریشن های به جا و ماندگار و دوری از هرگونه پیچیدگی نمایی ، باعث شده تا داستان های متفاوت فیلم به راحتی مخاطب رو با خودشون همراه بکنه .

 

همون طور که پیشتر گفتم ، داستان های مختلف فیلم بازیگرهای یکسانی داره (13 بازیگر اصلی ، 64 شخصیت رو ایفا کردن و تمام 52 بازیگر ، 121 شخصیت ) و هنگامیکه در تیتراژ ، بازیگر نقش های مختلف رو نشون می ده تازه مخاطب ، متوجه عظمت و استثنایی بودن گریم فیلم می شه ، در واقع واچوسکی ها ترجیح دادن این تناسخ روح رو با بازیگرهای یکسان نشون بدن که گاهی با روحی طرفیم که در طول قرنها همواره پلید بوده مثل هوگو ویوینگ ، هال بری که در طول روزگاران از نوجوانی مظلوم به زنی جنگجو تبدیل می شه یا روحی که دچار تغییراتی شده مثل تام هنکس (1) اگر چه شاید بشه گفت در معدود مواردی مثل این گریم فوق سنگین روی هالی بری (2) کمی زیادی باشه اما با این توضیحات برعکس نظر منتقدین که بیشترشون با این یکی بودن بازیگرها و گریم مشکل پیدا کرده بودن ، این ایده تونسته تاثیر و استثنایی بودن فیلم رو بیشتر حفظ کنه و اتفاقا در راستای همون مفاهیمی است که واچوسکی ها دنبالش بودن و با عکسی هم که در پایان این متن قرار دادم بیشتر می شه عمق این حرکت رو فهمید .

اطلس ابری فیلمی چند لایه و عمیقه و نمادهای متعددی در اون وجود داره که احتمالا با یکبار دیدن نمی شه به همه ی اونها آگاهی پیدا کرد : از نمادهای کم اهمیت تر مثل یکی بودن شماره سونمی تا شماره اتاق لویزا ری (3) ، تا نمادهایی مثل این تصویر از طبیعت دوران بعد ازسقوط که کاملا شبیه به شهرهای مدرنه ( 4 ) ، زیبا شدن رستوران و یا اتاق سونمی صرفا با ظواهر دیجیتال  تا مفهوم بزرگ فیلم که با حرکت دوربین از آسمون به پایین در ابتدای فیلم ، در پایان دوباره به سمت بالا می ره و همون خال مادرزادی خاص رو می بینیم ، در حقیقت یکی از مفاهیمی که بر اون تاکید وجود داره ، نشونه های آسمانی ( الهی ) که در تک تک انسان ها وجود داره و چه قدر هوشمندانه که برای هر کاراکتر مکان متفاوتی داره .

یکی از مضامین مورد توجه واچوسکی ها که در برخی از آثار قبلی خودشون مطرح کرده بودن ، مضمون همجنس گراییه که به طور مثال در فیلم زیبای وی به نشانه انتقام تحت یک داستان فرعیِ تاثیرگذار ،به این مضمون پرداخته بودن. داستان های فیلم اطلس ابری توسط واچوسکی ها چاشنی عاشقانه بیشتری گرفتن که صد البته به بهتر شدن فیلم کمک کرده ؛ در رابطه بین سیکسمیت و فرویشر دوباره داستانی به همون شکل اشاره شده و البته پررنگ تر رو تکرار کردن که به شخصه چندان موافق اون نیستم ؛ البته در اینجا رابرت فرویشر رو نمی شه به لحاظ اخلاقی پذیرفت چون همون طور که ویویان ایرز بهش گفت اگر چه آهنگساز خیلی خوبیه ولی آدم منحرفیه .

اما یکی از موارد بسیار مهم و قابل بحث فیلم سرانجامشه ، شاید تماشای سرانجام کاراکترها و رسیدن به یک زندگی عصر حجری در 

وهله ی اول ناامیدکننده باشه ، به عبارت بهتر اینبار در نهایت دنیایی به تصویر کشیده می شه که در ظاهر چیزی جز پسرفت رو نصیب اون نسل محدود باقی مونده نکرده و تنها روزنه های به جا مونده از عشقه که هنوز دلیلی برای زندگی گذاشته ، اما در حقیقت زاخاری و مرونیم به نوعی با کمترین امکانات در حال تجربه بهترین و راحت ترین زندگی در مقابل کاراکترهای داستان های دیگه هستن .

شاید به نظربیاد قصد واچوسکی ها و تیکور با کمک افکار میچل ، ترویج نظریات تناسخی باشه اما اونها بیشتر از اصل تناسخ یا وازایش روح ، به اصل دونادون تکیه دارن "چرا که تناسخ به انتقال روح از یک کالبد به کالبد دیگه به صورتی بی هدف و تا ابد و حتی در درون یک حیوان یا گیاه تاکید داره اما اساس دونادون بر تکمیل روح در طول دوران 50 هزار سالست "(5) و واچوسکی ها هم فقط انسان ها رو اصل قرار دادن و حرکت دوربین ابتدایی و انتهایی علاوه بر نشون دادن خلقت و بازگشت روح انسان ها به سمت خدا ، به نحوی شعر 

ما ز بالاییم و بالا می رویم رو تداعی می کنه ، فارغ از اینکه چه قدر این نظریات درست و یا مورد تایید مخاطب باشه ، اطلس ابری فقط در مورد تاثیر روح ها بر هم نیست چرا که در عین حال می خواد تلنگری جدی به همه ی انسان ها بزنه ، درواقع واچوسکی ها در وی به نشانه انتقام ، به شدت در ماتریکس 1 و صد البته در انیماتریکس ، همین هدف رو دنبال کردن و اینجا هم قصدشون اینه که انسان ها از خواب غفلت پاشن و یک زندگی هدفمند و ارزشمند رو تجربه کنن.



اطلس ابری ، اگر چه به شکلی مغرضانه توسط مجله تایم وحتی ساده انگارانه توسط ویلج وُیس ، به عنوان بدترین فیلم سال درنظرگرفته شده اما با تمام احترام برای مطرح ترین فیلمهای سال باید بگم ، Cloud Atlas تمامی اونها رو به راحتی کنار می زنه و با اقتدار در صدر قرار می گیره چرا که اطلس ابری اثری است به شدت قابل تامل با محتوایی عظیم که حاصلش برای من ، یکی از بهترین ، هنری ترین و خاص ترین آثار سینمایی است که تا به حال دیدم ؛ حسی که در پس اطلس ابری وجود داره ، حتی قابل مقایسه با بیشتر فیلمهای این سالها نیست . شاید بعضی فیلمها در لحظه و نهایتا تا چند وقت شما رو تحت تاثیر خودشون قرار بدن اما اطلس ابری می تونه برای همیشه و به شکلی عمیق در ذهنتون ماندگار بشه .

 




ٍ Everything Is Connected



این سخت ترین نقدی بود که تا به حال انجام دادم و برای رسیدن به نوشته ی دلخواهم مطالب متعددی رو خوندم و بارها این متن رو ویرایش کردم . امیدوارم که ماحصلش تونسته باشه در رسوندن دستاوردهای ساختاری و محتوایی فیلم حتی اندک هم ، موثر واقع شده باشه .



End of Watch پایان شیفت


نقد و بررسی فیلم

          پایان شیفت      End Of Watch 




دیوید اِیِر David Ayer در طول فعالیتی که در این چند ساله داشته به شکلی ویژه روی داستان های پلیسی تمرکز کرده ، فیلم اول اون Harsh Times با بازی کریستین بیل ، تا قبل از همین فیلم پایان شیفت تنها فیلمی بود که ایر ، نویسندگی و کارگردانیش رو انجام داده بود ، فرمانروایان خیابان ، دومین فیلم اون ، به نسبت خوب بود اما جالبه که بدونید کار بعدی این فیلمساز با عنوان Ten که سال2014 با بازی آرنولد شوارتزنگر اکران می شه ، بازهم تم پلیسی داره اما این فیلم ، پایان شیفت ؛ نوع نگاه ایر در فیلم مورد بحث یکی از متفاوت ترین آثار پلیسیِ سال های اخیر رو رقم زده ، در واقع ایر از زاویه ای متفاوت و شخصی به دو مامور گشت ظاهرا معمولی و ماموریتهاشون نگاه می کنه .

شروع فیلم پایان شیفت ، نه تنها مخاطب رو در وهله ی اول جذب می کنه بلکه نوع دیالوگ و نوع سکانس تعقیب و گریز کاملا حس و حال تازگی و خلاقانه بودن رو در خودش داره اگر چه شاید بشه گفت این سکانس تعقیب و گریز کم وبیش حالت بازی ماشینی گرفته که نمای دوربین رو به داخل ماشین تغییر داده باشید .

قطعا مهم ترین نکته ی فیلم بعد از اون فصل آغازین ، فرمیه که ایر برای فیلمش استفاده کرده ، معمولا تو آثار دوربین رو دست یا دوربین فیلم از دید کاراکترهاست و یا دوربین در جایگاه همون دوربین سینمایی معمول قرار داره اما همراه با تکون ها و زوم های متداول ( یکی از نمونه های اخیر و موفق شیوه دوم فیلم زمینی دیگره ) اما پایان شیفت تصمیم گرفته از هر دوی این نوع سبک ها استفاده کنه که حداقل فیلم رو به لحاظ روایت کمی دچار مشکل می کنه ، در واقع ایر با اینکار هم سعی کرده فیلمش حس و حال طبیعی تری پیدا کنه و هم تا حدی کمبودهای فیلمنامش رو بپوشونه ولی متاسفانه حداقل در یک سوم ابتدایی این شیوه آزاردهنده شده و به شدت تو ذوق می زنه ؛ از طرفی وجود دوربین هندی کم در دستان برایان ، دوربین روی لباس اون و همکارش و حتی دوربین یکی از خلافکارها علی رغم اینکه باعث شده کارگردان هر زمان که می خواد با هر کدوم از اونها پلان های متفاوتی رو بگیره اما متاسفانه منطق قابل باوری پشت فیلمبرداری مداوم این کاراکترها وجود نداره و وجود مشکلاتی از این دست ، بیشتر فرم روایی فیلم رو زیر سوال می بره .

ایر که فیلمنامه هم نوشته ی خودشه علاوه بر این که بعد شخصی کاراکترها رو به ما نشون می ده و باعث شده کاراکترها ملموس تر و دوست داشتنی تر بشن ، مهم ترین دیالوگهاش رو در زمانی رو می کنه که برایان تیلور ( جیک گیلنهال ) و مایک زاوالا ( مایکل پینا ) در ماشین با هم صحبت می کنن که اتفاقا صحبت های خوبی در مورد عشق و ازدواج رد وبدل می شه مخصوصا جمله ای که مایک در مورد اهمیت و ارزش ازدواج می گه " ازدواج همیشگیه ، یه عهد در حضور خداست ، اگه می تونی بدون اون کسی که دوستش داری زندگی کنی ، پس مرد باش و فراموشش کن ، اونو دنبال خودت نکش " ؛ اگر چه شاید این دیالوگ ها در لحظه کاملا با فضای فیلم تطابق نداشته باشه اما تحت کلیت اثر ، سازگاری تناتنگی پیدا می کنه .

بیشتر فیلم به واسطه ی ماموریتهای برایان و مایک پیش می ره و در طول فیلم این ماموریتها ، یه جاهایی فیلم رو به سمتی می بره که کمی از انسجام یه اثر سینمایی دورش می کنه و کم و بیش شبیه یه سریال چند قسمتی می کنه که قراره در هر قسمت ماموریتهای تازه ای انجام بشه ، البته نوع فرم فیلم هم در ایجاد این حس کم اثرگذار نیست اما فیلمساز در ادامه ، با وجود رابطه ی تنگاتنگی که بین این دو پلیس و همسرانشون ایجاد می کنه ، پایان شیفت رو با هوشمندی تبدیل به یک اثر منسجم می کنه .

پایان شیفت اینبار برعکس فیلم قبلی ایر نه به فساد در پلیس بلکه به نشون دادن فساد در مناطق جنوب مرکزی لس آنجلس می پردازه و سعی شده با پیشرفت فیلم ، میزان فساد و تاثیرگذاریشون عمق بیشتری هم پیدا کنه ؛ البته تاثیرگذاریشون بیشتر به واسطه طبیعی بودن فضاها و ارتباطیه که در نهایت با دو کاراکتر اصلی پیدا می کنه تا خود اتفاق.

 



هر چه قدر هم که در طول فیلم از نوع فرم و یا حتی فیلمنامه ، آنچنان که باید راضی نشده باشید اما ایر برگ برنده ویژه ای برای اواخر فیلمش در نظر گرفته ، 15 دقیقه پایانی فیلم ( البته منهای سکانس پایانی ) به قدری نفسگیر و تاثیرگذار در اومده که نمی شه اثرگذاریش رو انکار کرد و در ادامش سکانس کلیسا که حداقل به شخصه من رو خیلی تحت تاثیر قرار داد ؛ در واقع ایر پایان بندی بی نظیر و حتی تا حدی بی رحمانه ای رو برای فیلمش در نظر می گیره و باعث می شه بتونیم فیلم رو با تمام نقاط مثبت و منفیش قابل قبول بدونیم و کلیتش رو دوست داشته باشیم ؛ اما معلوم نیست چرا تصمیم می گیره فیلم رو با اون دیالوگ ها تموم کنه که بیشتر برای یه کمدی سخیف مناسبه ، این که فیلسمازی بخواد تلخی فیلمش رو در پایان کم کنه ایرادی نداره اما شاید بشه گفت ایر، بدترین دیالوگ ها رو برای همین سکانس نهایی می ذاره .